یک روز مامانم از هبات اومد خونه گفت دختر خانمه رحیمی ام اس داشت مامانم گفت مادره بیچاره حق داره اینطوری تو هیات گریه کنه چون دختره جوانش ام اس داره مامانم نمیدونست دختره خودش هم ام اس داره بعد از 2 ماه فهمید تو این 2 ماه کلی از این مریضی و این که آمبولاش اومده و دیگه مثل گذشته مشکلی به وجود نمی یاد البته با تمام این حرفا بازم برای دختره کوچیکش که همیشه شاد بودو واسش میخندید گریه میکنه .......................
فقط خانوادم میدونند من هم از این که دوستام به من ترحم کنند متنفرم چون اونا همیشه خنده منو میدیدند نه غصه توی دلموووووووووووو
فقط خانوادم میدونند من هم از این که دوستام به من ترحم کنند متنفرم چون اونا همیشه خنده منو میدیدند نه غصه توی دلموووووووووووو