سلام من 4 ماهه که تزریق دارم . میدونید وقتی سالم بودم اصلا متوجه نبودم که راه رفتن دیدن و .... چه نعمتی .....الان رام میرم و میگم خدایا شکرت وقنی بعد از کورتون دوباره چشمم دید گفتم خدایا شکرت الان با خدا بیشتر حرف میزنم ولی باز بعضی اوقات دلم میگیره من از وجوده آدمی یا نه حیوانی که در جامعه زیاده به این روز افتادم من .............
چرا بد راه میری مگه رعایت نکردی تزریق نداشتی؟
ما خوب میشیم ما خوب میشیم
(2009/11/10, 05:28 PM)zaynab نوشته است: منم روزای خوبو بد زیاد دارم ولی خیلی از خوبیا رو مدیون ام اس هستم جدی می گم . بد راه میرم ولی دست یکی تو دستمه که تمام زندگیمه که اگه ام اس نبود شاید اینم نبود
چرا بد راه میری مگه رعایت نکردی تزریق نداشتی؟
(2011/03/03, 09:48 AM)مهديه نوشته است: بچه ها سلام من هم ميخوام كمي درد دل كنم يعني ميخوام از ترسهايي كه از آينده اي كه در پيش درارم براتون بنويسم من هميشه باخودم فكر ميكنم كه اگه خدا با گرفتن يه چيزهايي از سلامتيم امتحانم كنه بهتر اون چيزها چي باشه.
من هميشه اول ميرم سراغ چشمم كه بيماريم هميشه ميره سراغش و با اون وجودشو ابراز ميكنه وكلي ناراحت ميشم چون هميشه دوست دارم بزرگ شدن دخترمو مدرسه رفتنشو عروس شدنشو ببينم خيلي دوست دارم بخاطر همين هميشه ميگم خدا منو اينجور امتحان نكن
بعد ميرم سراغ پاهام ميبينم كه اگه اونها هم نباشن من بايد هميشه متكي به كسي باشم فكر ميكنم من اگه پا نداشته باشم كي كارامو انجام ميده كه كمكم ميكنه مادرم كه خودش ديگه پاي راه رفتن وكار كردن رونداره همسرم كه خوب يه مرده نميتونه هميشه كارمو انجام بده دخترم هم كه يك بچه اس اگه بزرگم بشه بازم نميتونه هميشه جوره منو بكشه يا حتي بقيه توانايي هاي ديگه پس از خدا مي خوام كه قبل از اينكه منو ناتوان كنه مرگ منو برسونه كه باعث اذيت و آزار كسي نشم و خودم هم خوار وخفيف نشم
بچه ها شما هم بياييد دعا كنيد هم براي من هم براي خودتون وهمه اون كسايي كه مثل من وشما هستن چون شما ها خيلي مهربونيد وخدا هم خيلي دوستون داره فرشته هاي مهربون
ما خوب میشیم ما خوب میشیم