من تو مسيرهاي طولاني كه از سر كار مي اومدم خونه و به عكس، اگه خودم هم نمي خواستم پيش مي اومد كه با خيليها دوست مي شدم. با يه نفر آشنا شدم كه بعد از چند بار كه همديگه رو ديديم بهش گفتم كه ام اس دارم اونم گفت من مشكلي دارم كه وقتي گفت من ازش هيچي نمي دونستم اگه من نمي گفتم اون از كجا بايد مي دونست يا من از كجا از صورت سرخ و سفيد اون مي فهميدم. مطمئنم كه اگه بگم خيلي از شماها هم ندونيد كه چه بيماريه. در حال حاضر مشكل من با جامعه اينكه بدونند يا ندونند نيست خودم رو با كسي مقايسه نمي كنم خودم رو با خودم مقايسه مي كنم كه قبل از اين بيماري و بعدش به شكل مشهودي توان و انرژيم افت پيدا كرده چرا بايد جامعه اينو در نظر نگيره؟ پزشك من از من پنهان كرد كه به ام اس مبتلا شدم. وقتي از يه پزشك ديگه مشاوره گرفتم و بهش گفتم چرا پزشكم از من پنهان كرده گفت به خاطر اينكه وقتي به كسي مي گيم ام اس سريع يه ويلچر رو تو فكرش تصور مي كنه. من انقده فرصت ندارم كه همه سوتفاهم ها رو به تفاهم تبديل كنم. براي من يكي نداشتن استرس ريالي و مالي كافيه اصلا هم از اينكه كسي شرايطم رو در نظر بگيره و ملاحظه ام رو بكنه ناراحت نمي شم. اصلا يكي از دلايل ابتلا به اين بيماري رو همين اخلاقها مي دونم. چرا بايد بيشتر از توانم براي ديگران مايه بگذارم كه چي مثلا بگن سعيده خيلي با سليقه خيلي مهربون خيلي خانه دار خيلي خيلي خيلي خيلي ... مي خوام صد سال سياه نگن اي كاش منم يه دختر شلخته و نامهربان و كثيف و پرت و پيس بودم. اي كاش اطرافيانم رو به اين كه الان هستنم عادت نداده بودم.
وقتی تنها شدی تنها تر از تمام غریبان روزگار
از قیل و قال حادثه باری دلت گرفت
بر خویش تکیه کن برعرش
از قیل و قال حادثه باری دلت گرفت
بر خویش تکیه کن برعرش