2011/04/11, 09:56 PM
مرسي از تذكرت حميد
يكي از هديه هايي كه من بخاطره ام اس دريافت كرده ام ، آشنايي با كسي بود كه 15 ساله پيش بخاطره سرطاني كه منتشر شده بود و بهترين پزشكهاي دنيا مرگ حتميشو پيش بيني كرده بودن و تقريبا بيشترين زماني كه واسه زنده بودن بهش داده بودن 3 ماه بود ، آشنا شدم
نميگم خودم آدم ناراحت يا بدبيني بودم و حرفهاي اون متحولم كرد
نه
يه جورايي ميشه گفت بيخيال ترين موجودي بودم كه بين ام اسيا ديده ام
اگر همه حتي براي چند ثانيه از داشتن ام اس هراسان شده ان ، من حتي ذره اي از داشتنش ناراحت نبوده ام هيچ ، كلا از اول كلي هم خوشحال بوده ام كه ام اس دارم ( بماند كه پايه ي تفكرم خيلي احمقانه بود ولي كلا خوشحالم كه اينطور بوده )
به هر حال اين فرد منو با آدماي بزرگ اطراف خودم ، بينش هاي عميق و قدرتهاي دروني قوي آشنا كرد
فهميدم آدمي كه داره جون ميده هم ميتونه به عزرائيل بگه " آقا فعلا صبر كن من كار دارم . نميخوام فعلا باهات بيام " و از خدا فرصت دوباره ميگيره
فهميدم آدمي كه توي سختترين شرايطه و داره مرگ دست و پنجه نرم ميكنه هم ميتونه به زيبايي ها و راحتي ها و خوشگذروني ها و بهترين لحظات عمرش فكر كنه و براي بدست آوردن اون روياها و لحظات تلاش كنه و آخر بهشون برسه
ديگه چه برسه به من كه سرو مرو گنده فقط دارم يه اسم دو حرفي رو يدك ميكشم و حتي از اطرافيانم كه ممكنه به دليل يه سري سرماخوردگي كوچيك 2 ، 3 روز در سال سختي بكشن ، به واسطه ي چندتا دارويي كه يه جورايي حكم واكسن رو دارن ، راحتتر زندگي ميكنم
يكي از هديه هايي كه من بخاطره ام اس دريافت كرده ام ، آشنايي با كسي بود كه 15 ساله پيش بخاطره سرطاني كه منتشر شده بود و بهترين پزشكهاي دنيا مرگ حتميشو پيش بيني كرده بودن و تقريبا بيشترين زماني كه واسه زنده بودن بهش داده بودن 3 ماه بود ، آشنا شدم
نميگم خودم آدم ناراحت يا بدبيني بودم و حرفهاي اون متحولم كرد
نه
يه جورايي ميشه گفت بيخيال ترين موجودي بودم كه بين ام اسيا ديده ام
اگر همه حتي براي چند ثانيه از داشتن ام اس هراسان شده ان ، من حتي ذره اي از داشتنش ناراحت نبوده ام هيچ ، كلا از اول كلي هم خوشحال بوده ام كه ام اس دارم ( بماند كه پايه ي تفكرم خيلي احمقانه بود ولي كلا خوشحالم كه اينطور بوده )
به هر حال اين فرد منو با آدماي بزرگ اطراف خودم ، بينش هاي عميق و قدرتهاي دروني قوي آشنا كرد
فهميدم آدمي كه داره جون ميده هم ميتونه به عزرائيل بگه " آقا فعلا صبر كن من كار دارم . نميخوام فعلا باهات بيام " و از خدا فرصت دوباره ميگيره
فهميدم آدمي كه توي سختترين شرايطه و داره مرگ دست و پنجه نرم ميكنه هم ميتونه به زيبايي ها و راحتي ها و خوشگذروني ها و بهترين لحظات عمرش فكر كنه و براي بدست آوردن اون روياها و لحظات تلاش كنه و آخر بهشون برسه
ديگه چه برسه به من كه سرو مرو گنده فقط دارم يه اسم دو حرفي رو يدك ميكشم و حتي از اطرافيانم كه ممكنه به دليل يه سري سرماخوردگي كوچيك 2 ، 3 روز در سال سختي بكشن ، به واسطه ي چندتا دارويي كه يه جورايي حكم واكسن رو دارن ، راحتتر زندگي ميكنم
آنارام باشید