2011/03/08, 01:29 PM
پس بذاريد من هم بگماز من وام اس اواخر سال 87بود كه يه خونه تكوني رنكاري وبنايي سخت و استرسهاي اين كارا كه داشتيم قرار بود سال نورو بريم عسلويه پيش خواهرم كه مثلا در كنار سواحل خليج فارس وشهرهاي اطرافش يه استراحتي بكنيم وخوش بگذرونيم جاتون خالي سال تحويل در كنار خانواده بوديم يكي دو روز بيشتر طول نكشيد كه يواش يواش چشم شروع كرد به تار شدن اول بهش محل ندادم ولي ديدم هروز تار تر از ديروز همه فكر ميكردن به خاطر اون سختياي قبل از عيد ضعيف شدم به خاطر همين چشمم تار شده بعد از روز پنجم ببرگشتيم خودم ديگه از اينكه درست نميتونستم ببينم ديگه كلافه شده بودم تا اينكه خواهر شوهرم(پرستار تو بيمارستان ايرانمهر تهران) از تهران اومد بود عيد ديدني مامانش اينا ماهم اونجا بوديم كه همسرم بهش كفت كه من اينجوري شدم اون چون از علائم ام اس خبر داشت كلي ترسيد وتو دل شوهر بيچاره من رو خالي كرد
من همين جور بودم تا تعطيلات عيد تموم شد بعد از عيد هم رفتم پيش چشم پزشكو ام ار اي رفتم.وام اس اخر ريپورد ام ار اي نوشته شده بودواينجوري شد كه ما باهم دوست شديم


صبورانه در انتظار زمان بمان، هر چیز در زمان خود رخ می دهد. حتی اگر باغبان، باغش را غرق آب کند، درختان خارج از فصل خود، میوه نمی دهند.