2017/02/20, 10:50 PM
(2017/02/20, 12:56 AM)santi نوشته است: خیلی کارم سخت شده،نگفتم بهشو باهم ازدواج کردیم،ترسم از ادامه ی داستانه اینقدردستپاچه بودم که این یکیو از دست ندم که نه تنها بهش نگفتم ام اس دارم،اختلافامونم ندیدم وکم کم داره خودشو نشون میده،خداخودش ختم به خیر کنه ...
کاشکی عجله نمیکردم،کاشکی خدا کمکم کنه خیلی فکرم مشغوله...
حتی خود پزشکان هم تاکید دارن که قبل از ازدواج بیماری ام اس رو مطرح کنیم
میدونم خیلی سخته
اینکه طرف یهو با شنیدن اسم ام اس جا بزنه یا نزنه
اینکه بعدا به خاطر ام اس کنارمون بمونه یا نه
و هزاران اما و اگر دیگه
نمیدونم چی بگم
ان شالله خدا خودش کمکت کنه و کمک همه مون کنه
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
قصـــه عشــق شود قصه بیماری من
قصـــه عشــق شود قصه بیماری من