2016/04/08, 03:33 PM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/04/09, 12:04 PM، توسط مُنا_منتظر المهدی.)
من ک خود دکترم گف حق نداری ب کَسی بگی
خودمم دوس ندارم
از حس ترحم بیزارم
از سوء استفاده بیزارم
بگن اخی مُنا هم ام اس گرفته قربون حکمت خدا دختر ب این خوبی
ازین ک وقتی با بعضیا بحثم میشه سوءاستفاده کنن پشت سرم بگن ام اسی...بگن خلایق هرچه لایق....
ازینکه با یکی بحثم شه بگه حیف ک ام اس داری نمیخوام حالت بد شه.یا حتی توی روم نگه تو دلش برام دلش بسوزه ...
ازین ک برم مهمونی وقتی یکی بگه خداهمه ی مریضارو شفا بده همه نگاها ب طرف من بچرخه...ازین ک هرجا حرف از ام اس بشه همه منو مثال بزنن .
ازین ک تا بخوام به کاری کنم همه بگن نه تو بشین نه دست نزن نه تو برات بَدِ .
نمیدونن ک من همه ی کارایی ک اونا از انجامش واهمه دارن رو انجام میدم
نمیدونن ک من از همشون فرز تر و فعال ترم....
هووووففففف......
از خونواده من فقط مامان بابام داداشم سه تا خاله هام چون خیلی خیلی بهم نزدیکن
حتی ب شوهراشون نگفتن و برا تزریقم چون پیش خالم میرم باید میدونس.دوستم زهره.معلمم.دخترعموی مامانم ک دکتره و درمانمو پیگیر بود و اصرار داشت ب هیچکی نگم
فقط همینا میدونن
اگر مجبور نبودیم ب همینام نمیگفتیم
شدن ۹ نفر ک میدونن
آخه چرا باید بگیم وقتی از هیچیمون نمیتونن بفهمن
بعدم وقتی پای خواستگار بیاد وسط اونایی ک میدونن بیماریتو یه جوری میگن ک طرف فک میکنه الان رو ویلچری.ولی وقتی کسی ندونه و خودمون ب طرف بگیم خیلی فرق داره
من فلن تا بتونم پنهان میکنم و ب کَسی نمیگم...
از خدا هم میخوام هیچوقت کَسی نفهمه ک من ام اس دارم ...
خودمم دوس ندارم
از حس ترحم بیزارم
از سوء استفاده بیزارم
بگن اخی مُنا هم ام اس گرفته قربون حکمت خدا دختر ب این خوبی
ازین ک وقتی با بعضیا بحثم میشه سوءاستفاده کنن پشت سرم بگن ام اسی...بگن خلایق هرچه لایق....
ازینکه با یکی بحثم شه بگه حیف ک ام اس داری نمیخوام حالت بد شه.یا حتی توی روم نگه تو دلش برام دلش بسوزه ...
ازین ک برم مهمونی وقتی یکی بگه خداهمه ی مریضارو شفا بده همه نگاها ب طرف من بچرخه...ازین ک هرجا حرف از ام اس بشه همه منو مثال بزنن .
ازین ک تا بخوام به کاری کنم همه بگن نه تو بشین نه دست نزن نه تو برات بَدِ .
نمیدونن ک من همه ی کارایی ک اونا از انجامش واهمه دارن رو انجام میدم
نمیدونن ک من از همشون فرز تر و فعال ترم....
هووووففففف......
از خونواده من فقط مامان بابام داداشم سه تا خاله هام چون خیلی خیلی بهم نزدیکن
حتی ب شوهراشون نگفتن و برا تزریقم چون پیش خالم میرم باید میدونس.دوستم زهره.معلمم.دخترعموی مامانم ک دکتره و درمانمو پیگیر بود و اصرار داشت ب هیچکی نگم
فقط همینا میدونن
اگر مجبور نبودیم ب همینام نمیگفتیم
شدن ۹ نفر ک میدونن
آخه چرا باید بگیم وقتی از هیچیمون نمیتونن بفهمن
بعدم وقتی پای خواستگار بیاد وسط اونایی ک میدونن بیماریتو یه جوری میگن ک طرف فک میکنه الان رو ویلچری.ولی وقتی کسی ندونه و خودمون ب طرف بگیم خیلی فرق داره
من فلن تا بتونم پنهان میکنم و ب کَسی نمیگم...
از خدا هم میخوام هیچوقت کَسی نفهمه ک من ام اس دارم ...
حَـسْـبُــنَــا الــلّــهُ وَ نِــعْــمَ الْــوَکِـيــلُ