عاغا من ام اس برام تشخیص دادن به کسی نگفتم حتی به باباومامانم بستری شدم بیمارستان وپالس تراپی شدم ومرخص شدم وهفته بعدش قراربود برم خوابگاه زود رفتم بیمه تامین اجتماعی پرونده تشکیل بدم وداروبگیرم وبرم یعنی کلا میخواستم برم نمیخواستم خونه بمونم نمیخواستم کسی بفهمه ام اس دارم اصلا نمیتونستم ناراحتی خانوادمو ببینم نمیتونستم ببینم دلیل غصه خوردن خانوادم باشم و.. برا بستری شدن وبعدبرا دارو به بابام اینا گفتم کم خونی شدید دارم ومغزم کمی ملتهب شده باید چندوقتی آمپول بزنم خلاصه من پنهان کردم وموفق بودم تا روز تشکیل پرونده برا گرفتن سینووکس چشتون روز بد نبینه اون مسئول بووووووووق بلند صدا زد سمیرا ...پرونده ام اس حالا من روبه روی اون وپشت به بابام بودم یه لحظه برگشتم به بابام نگاه کردم نه بابام چیزی گفت ونه من فقط شاید درعرض 30ثانیه سه تا موزاییک زیر پام از اشکام خیس شد اونم گریه بی صدای بی صدا هیــــــــــــــــــــــــــــــــچ وقت اون لحظه رو نمیتونم فراموش کنم
به اندوه خود لبخند بزن...