2015/09/22, 12:52 AM
سلام دوستان واپسین دقایق تابستان امیدوارم برایتان خنک و سرشار از شادی باشد. برنامه دوشنبه شب 30 شهریور را دیدید؟ مرا در خلسه فرو برد دیدن چهرههای مهتاب رنگی که نشانی از شوق زندگی نداشتندو دستها و صورتهایی که بی اراده میلرزیدند. دیدگانی که در تنهایی و سکوت قرصهای اعصاب آرام گرفته و سر به زیر داشتند. آخ کسی نمی داند اما من تجربه و کرده ام. پدری که از خویش عزیزتر و گرامیتر بود و تنها و قویترین انگیزه ام برای نفس کشیدن! صدای نفسهایش لالایی هر شبم و حضور سردش گرما بخش حیاتم. تندیسی زنگار گرفته از روزهای سخت که دوران آرامش بر روی تخت تمام اوقات برایش شب بود و یلدا و..... هفت ماه است از آشیان پرکشیده دریا دریا اشکم بدرقه اش کرد و حالا حتی خورشیدهم برایم روشنی ندارد. دیگر شب سیاه سیه روزی مرا امید و احتمال پگاهی نمانده است.... هرگز یادت رنگ خزان نمیگیرد. روحت شاد و رها در وسعت آرامش.....
برای اولین بار تولد را درک کنید فرصتهای ناب تکرار نمی شوند. من امشب هفت شهر آرزوهایم را گم کرده ام. اینجا ستاره ها پنهان شده اند. تا به خویش آمدم تمامم تباه شد........