2015/07/28, 07:18 PM
خانواده ی منم بابی حسی پای چپم حساس شدن و اوایلش مسخره میگرفتیم ومیخندیدیم تا اینکه موقع راه رفتن عدم تعادل داشتم و وقتی با مشاوره پزشکی صحبت کردیم اونام گفتن سریع ببریدش پیش دکتر مغزواعصاب و دکتر اشرفیان رو معرفی کردن و واقعا جدی نمیگرفتم و سربه سر خانوادم میزاشتم وشوخی میکردم اما اونا بیخیال نشدن و وقتی بدون ام ار ای دکتر حدس زد که ام اس دارم فقط هنگ کردم و لال وشکه شدم اخه من کسی بودم که فقط همیشه همراه و دلخوش درد خانواده و اشنا بودم اما باورم نمیشدایندفعه خودم بیمارم و خانوادم همراهم بودن و بهم دلداری میدادن وبستری داخل بیمارستان و گریه زاری خانوادمو و... شناختیم درمورد ام اس نداشتیم ،بره و برنگرده.اما الان چنان سالمم و سرپا خودم که خانوادم فراموش کردن من همون مژگان 5سال پیشم وبیمار بستری شده بیمارستان.خدایا شکرت.
من خدا را در نگاه آنانی دیدم که، خود نیاز محبت بودند، ولی بازهم محبت می کردند…