2015/07/21, 09:25 PM
من یک هفته ای هست که بیماریم تشخیص داده شده.حتی با وجود اینکه نمیخام زیاد بهش فکر کنم،پایِ بی قرارم که شبها بی قرارتره یکهو حجم بزرگی از ترس رو روم آوار می کنه.ترس از ناتوانی در آینده.
اینجاها رو میخونم درباره هرچی به ذهنم میرسه اینجا یه چی نوشته.اما از توی اونها هم چیزای نگران کننده تری درمیان.بعد هی به خودم میگم نخون.نگرد.اما نمیشه.دکتر میگه بیماریت سیرش اینقدر کنده که خیلی نگران کننده نیست.اما نمیشه قسم خورد که بدتر نمیشی.بعد میام تو فروما میخونم نوشته همه اولش نوع یک هستن بعد میشن یه نوع دیگه.درباره داروم می خونم برای جلوگیری از ناتوانی های پایدار.یه جا دیگه میخونم کند کردن پیشرفت بیماری.یه جا کنترل بیماری.بابا اینا باهم کلی فرق دارن.تو یکیش امید هست تو یکی ناامیدی مطلق.
من می دونم باید لایف استایلمو تغییر بدم.باید سلامت زندگی کنم.باید جلوی تنش رو بگیرم.باید خوشبین باشم.اما بخدا اینا کارای سختین.کلمه های قشنگ و آسونین.اما بی نهایت سختن.
چطور می تونین جلوی فکراتونو بگیرین؟چطور می تونین امیدوار باشین؟چزور می تونین نترسین؟
میشه به منم بگین؟
اینجاها رو میخونم درباره هرچی به ذهنم میرسه اینجا یه چی نوشته.اما از توی اونها هم چیزای نگران کننده تری درمیان.بعد هی به خودم میگم نخون.نگرد.اما نمیشه.دکتر میگه بیماریت سیرش اینقدر کنده که خیلی نگران کننده نیست.اما نمیشه قسم خورد که بدتر نمیشی.بعد میام تو فروما میخونم نوشته همه اولش نوع یک هستن بعد میشن یه نوع دیگه.درباره داروم می خونم برای جلوگیری از ناتوانی های پایدار.یه جا دیگه میخونم کند کردن پیشرفت بیماری.یه جا کنترل بیماری.بابا اینا باهم کلی فرق دارن.تو یکیش امید هست تو یکی ناامیدی مطلق.
من می دونم باید لایف استایلمو تغییر بدم.باید سلامت زندگی کنم.باید جلوی تنش رو بگیرم.باید خوشبین باشم.اما بخدا اینا کارای سختین.کلمه های قشنگ و آسونین.اما بی نهایت سختن.
چطور می تونین جلوی فکراتونو بگیرین؟چطور می تونین امیدوار باشین؟چزور می تونین نترسین؟
میشه به منم بگین؟