2015/02/03, 08:43 PM
(2014/01/10, 05:48 PM)shaytoon نوشته است: فراسوی اذهان
تقریبا اردیبهشت سال 1378 سال دوم راهنمایی بودم که در مدر سه احساس کردم چشم چپم تار می بیند و در پی همین مشکل به پزشک مغز و اعصاب مراجعه کردم، بعد چند روز بستری در بیمارستان معلوم شد که مبتلا به ام اس هستم.
اولین نمود مشکل در بیماری من، قبل از هر دردی در وجودم، یک درد روحی بود و آن هم برخورد اطرافیانم با ام اس بود ، تصور مردم این است که بیماری هایی مثل ام اس و سرطان ، آخر راه است و متاسفانه طوری رفتار میکنند که این بیماری ها مسری هستند و یا فرد مبتلا در به وجود آمدن اون بیماری مقصر بوده است ، مردم حتی از نام بیماری ام اس تعجب میکنند و میترسند ؛ وقتی من در آن سن کم و در عالم نو جوانی دچار این مشکل شدم ، دید همه اطرافیان از همه مهمتر دید خود من نیز همین بود ؛[/size]
بسیار ترسیده و قافیه را باخته بودم ، اما از آنجایی که خدا لحظه ای بنده ی خود را رها نمیکند ، پزشکی سر راهم قرار گرفت که بسیار به وسعت دید من کمک کرد ، معالجات و حرفهای پزشکم به قدری روحیه ام را بالا برد و قوی کرد که با وجود مشکلاتی که هنوزم بعضا درگیر آن میشوم ، به زندگی عادی برگشتم، آنقدر عادی و عالی، که توانستم به مردی اطمینان کنم و بقیه عمر و سرنوشتم را به دستش بسپارم، البته من قبل ازدواج در مورد بیماری ام توضیحات کامل را به همسرم داده بودم و ایشان هم همه عواقب آن را پذیرفت و این اعتماد و اطمینان را در من نهادینه کرد که همیشه پشتیبان و حامی من هستند و خواهند بود.
رفتار همسرم و خانواده اش ، به خیلی از اطرافیان من که در برابر بیماری من موضع ترس و ترحم میگرفتند ، آموخت که همه چی به دید و باور انسانها بستگی دارد،همسر من با دید وسیع و سعه ی صدرش به خیلیها آموخت که چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.
م.ج. از اردبیل / متولد 1374
" ذهن انسان به خودی خود و به تنهایی میتواند از بهشت، جهنم و از جهنم بهشت خلق کند "
جان میلتون
جه جالب
چند شب پیش یکی از دوستهام این جمله رو واسم فرستاد
تو سایتم نوشتم فکر کنم
به این میگن قانون جذب
احتمالا دوستمون سال 87 رو نوشتن 78
رفیق بی کلک کامپیوتــــــــــــــــــــــــر