2015/02/03, 11:22 AM
حقیقتن مورد من با همه فرق میکنه!!!!
عید 89 که عمم فوت کرد، بعد از یکی دوماه طرف چپ بدنم بی حس شد...
به هیچ کس نگفتم،حتی خواهر کوچولوم که هیچ چیز پنهانی ازش ندارم
نمیدونم چه مدت طول کشید تا این حالت برطرف شد، ولی میدونم کامل برطرف نشده بود که حمله ی دوم رخ داد.
این بار نصف صورتم کامل بی حس شد.خدا قسمت هیچ کس نکنه تمام مدت احساس میکردم زبونم از دهنم بیرونه یا اینکه آب دهنم داره میره و چون همیشه داشتم به صورت دست میکشیدم
اطرافیان میگفتن چی شده، این چه تیکیه پیدا کردی؟؟؟
خدارو شکر این دوتا هم رفع شد تا اردیبهشت سال 90.دوباره نصف بدنم بی حس شده بود که تصادف کردم.
اون روز رو خوب یادمه، سه شنبه بود داشتم از دانشگاه برمیگشتم خونه که یه ماشین خلاف خیابون میومد و من متوجهش نشدم
تا قبل از تصادف یک متر قبل از ماشین خودمون بودم ولی بعد از تصادف 4-5 متر بعد ازماشین
نمیدونم خدا چه حکمتی دید که از اون تصادف جون سالم به در بردم تنها مشکلی که پیش اومد این بود که نخاعم ورم کرد
یعنی یه چیزی شبیه به همین ام اس البته از نوع پیشرفتش...وقتی تو خونه میرفتم رو حیاط دمش دمپایی می پوشیدم ولی وقتی میرسیدم اون سر حیاط میدیدم دمپاییم نیست
جالب اینجاست که تمام مدت هم علائم ام اس برطرف نشده بود و هنوز طرف چپ بدنم بی حس بود.اون سال هم به خوبی گذشت. و ام اس بهم دوسال مرخصی داد.
ماه رمضون سال 92 بعد از یک ماه مبارک خیلی سخت،بعد از اینکه دوباره سمت چپ بدنم بی حس شد رفتم دکتر. برام ام آر آی نوشت و گفت چه مدت اینجوری شدی گفتم شاید یک ماه و نیمه.گفت کاش زودتر اومده بودی ولی خب هیچوقت دیر نیست. وقتی جواب ام آر آی رو دید گفت چیزی نیس خوب میشی برام 6 تا سرم کورتون نوشت (الآن میدونم کورتون بوده) بهش گفتم آقای دکتر حاشیه نرو!
مشکل چیه؟
مشکلی نیس ایشالا خوب میشی...
بهش گفتم آقای دکتر ام اسه و اگه ام اس باشه شما بهتر از من میدونی که خوب شدنی توش نیست...
و اینطوری بود که من به دکترم گفتم که ام اس دارم.....
هههههههههههه خخخخخخخ
عید 89 که عمم فوت کرد، بعد از یکی دوماه طرف چپ بدنم بی حس شد...
به هیچ کس نگفتم،حتی خواهر کوچولوم که هیچ چیز پنهانی ازش ندارم
نمیدونم چه مدت طول کشید تا این حالت برطرف شد، ولی میدونم کامل برطرف نشده بود که حمله ی دوم رخ داد.
این بار نصف صورتم کامل بی حس شد.خدا قسمت هیچ کس نکنه تمام مدت احساس میکردم زبونم از دهنم بیرونه یا اینکه آب دهنم داره میره و چون همیشه داشتم به صورت دست میکشیدم
اطرافیان میگفتن چی شده، این چه تیکیه پیدا کردی؟؟؟
خدارو شکر این دوتا هم رفع شد تا اردیبهشت سال 90.دوباره نصف بدنم بی حس شده بود که تصادف کردم.
اون روز رو خوب یادمه، سه شنبه بود داشتم از دانشگاه برمیگشتم خونه که یه ماشین خلاف خیابون میومد و من متوجهش نشدم
تا قبل از تصادف یک متر قبل از ماشین خودمون بودم ولی بعد از تصادف 4-5 متر بعد ازماشین
نمیدونم خدا چه حکمتی دید که از اون تصادف جون سالم به در بردم تنها مشکلی که پیش اومد این بود که نخاعم ورم کرد
یعنی یه چیزی شبیه به همین ام اس البته از نوع پیشرفتش...وقتی تو خونه میرفتم رو حیاط دمش دمپایی می پوشیدم ولی وقتی میرسیدم اون سر حیاط میدیدم دمپاییم نیست
جالب اینجاست که تمام مدت هم علائم ام اس برطرف نشده بود و هنوز طرف چپ بدنم بی حس بود.اون سال هم به خوبی گذشت. و ام اس بهم دوسال مرخصی داد.
ماه رمضون سال 92 بعد از یک ماه مبارک خیلی سخت،بعد از اینکه دوباره سمت چپ بدنم بی حس شد رفتم دکتر. برام ام آر آی نوشت و گفت چه مدت اینجوری شدی گفتم شاید یک ماه و نیمه.گفت کاش زودتر اومده بودی ولی خب هیچوقت دیر نیست. وقتی جواب ام آر آی رو دید گفت چیزی نیس خوب میشی برام 6 تا سرم کورتون نوشت (الآن میدونم کورتون بوده) بهش گفتم آقای دکتر حاشیه نرو!
مشکل چیه؟
مشکلی نیس ایشالا خوب میشی...
بهش گفتم آقای دکتر ام اسه و اگه ام اس باشه شما بهتر از من میدونی که خوب شدنی توش نیست...
و اینطوری بود که من به دکترم گفتم که ام اس دارم.....
هههههههههههه خخخخخخخ
همراهی خـــــدا با انسان مثل نفس کشیدن است: آرام ، بیصــدا و همیشگی...