2014/12/28, 12:06 AM
سلام.
من مرداد92ازدواج کردم.ولي شهريور متوجه بيماريم شدم.
احساس مي کنم،خودمون سخت مي گيريم.وگرنه خودم چندين نوبت به همسرم گفتم جدا شيم،ولي گفت مگه زندگي بچه بازيه.راحت با موضوع،کنار اومد.ولي خودم هراز چندگاهي احساس ترحم مي کنم.خانواده همسرم نمي دونن.ولي هنگام بستري شدنمم سيم جيم نکردن.حتي همسرم نذاشت وارد اتاق بشن.خوذمون راحت باشيم،طرف مقابل هم فکر نمي کنه اتفاق عجيب غريبي افتاده.اينهمه افراد ديابتيک که مريضم بودن.اينهمه نازاها،اينهمه فلج ها...زندگي درجريانه.دوست داشتن حرف اول رو مي زنه.درسته پولم مهمه،ولي وقتي عشق نباشه،طرف ميلياردر هم باشه،درکت نمي کنه.
من مرداد92ازدواج کردم.ولي شهريور متوجه بيماريم شدم.
احساس مي کنم،خودمون سخت مي گيريم.وگرنه خودم چندين نوبت به همسرم گفتم جدا شيم،ولي گفت مگه زندگي بچه بازيه.راحت با موضوع،کنار اومد.ولي خودم هراز چندگاهي احساس ترحم مي کنم.خانواده همسرم نمي دونن.ولي هنگام بستري شدنمم سيم جيم نکردن.حتي همسرم نذاشت وارد اتاق بشن.خوذمون راحت باشيم،طرف مقابل هم فکر نمي کنه اتفاق عجيب غريبي افتاده.اينهمه افراد ديابتيک که مريضم بودن.اينهمه نازاها،اينهمه فلج ها...زندگي درجريانه.دوست داشتن حرف اول رو مي زنه.درسته پولم مهمه،ولي وقتي عشق نباشه،طرف ميلياردر هم باشه،درکت نمي کنه.