(2014/08/09, 05:40 PM)hamdam نوشته است:
گاسپار با پسرش توبیاس
دقیقا چهار سال از زمان تشخیص بیماریِ من میگذرد و احساسم چنین است که بگویم: چهارمین سالگرد تولدم را جشن میگیرم. ژانویه برفی چهار سال پیش بود که من روانهی بیمارستان شدم. MS با تمام توان بر من کوبید. من مجموعهای از علائم بیماری را (که اینجا فهرست کردنش نمیگنجد) تجربه کردهام اما عمده ترین این علایم از کار افتادن پا و دست و بازوی چپ من بود. این برای هر کسی تجربهی سختی به شمار میرود، در من همچنین موجب توقف کار و اشتیاق ساخت موسیقی شد.
پزشکِ من تصویر بسیار غم انگیزی از آینده را برایم به ترسیم کشید. جادهی سراشیبیِ مستقیم از درد و رنج خالص و زوال!. بجای تشویق بیشتر برای راه رفتن، فلوت نواختن، رفتن به پارک با پسرم ... ، در یک کلمه، پایان زندگی را بر من متصور شد و من آن را پذیرفته بودم. اما شاید عجیب به نظر رسد که هیچگاه غم و اندوه از دست دادن، ناامیدی، ترس و خشم به دلم راه نیافت.
میتوان گفت که خوش شانس بودم. MS با موج بسیار قوی از عشق آمد که هر سلول از بدن مرا تحت تاثیر قرار داد. همهی اتفاقات بیماری برای اولین بار چشم مرا به روی زیباییها گشود. همچنان که دیپاک چوپرا می گوید: "در هر تصمیم در برابر واقعهای، یک انتخاب بین طرح شکایت و معجزه وجود دارد. من بجای هرگونه شکایت، نارضایتی و یا خشم، معجزه را انتخاب کردم. من معجزه را انتخاب کردم و متوجه شدم که کائنات همه چیزهایی که از من گرفته شده بود طور دیگری اعطا کرد و دانستم که قبلش در جهت اشتباه نظر افکنده بودم. در حالیکه بدنم کار نمیکرد، اما قادر به دیدن و احساس عشق بودم..
اولین بار قادر به تجربه پرقدرت زیباییهای زندگی، گنج نامحدود عشق به خانواده و دوستان خود بودم و از این لحاظ شاکر بودم.
این تمام چیزی است که برای من اهمیت دارد.. راهی که دیدگاه کنونی مرا رقم زده است، کمال، قدر و مقام و دستاوردها، اهمیت واقعی در زندگی ندارند.. عشق دارای اهمیت واقعی است. سپاسگزاری، بخشش، صلح، هماهنگی و شفقت موضوعات مهمی هستند.
بعد از ترخیصم از بیمارستان، تصمیم گرفتم بر بیماری غلبه یابم، بدون توجه به آنچه دکتر برایم پیشبینی کرده بود و در کلامی ساده "عشق" را به زندگیام خواندم، من تصمیم گرفتم که خانواده ام را بهبود دهم و اگر قادر به بازی دوباره شدم، آن را برای عشق انجام دهم، نه تلاش برای کمال و یا به رسمیت شناخنه شدن. دیدگاه جدید منجر به آشناییام با مراقبه، تجسم فکری و هیپنوتراپی شد که هنوز هم ابزار ضروری در زندگی روزمرهی من به شمار میرود.
دور و بر همین زمان به کتاب بسیار مهم: " رژیم غذایی بیماری ام اس " روی لاور سوانک دست یافتم که از آن زمان، "رمز حربهی" من برای در دست گرفتن کنترل بیماری بوده است. وقتی سوانک، بر اساس مطالعهی 34 ساله جدی و قاطع خود مینویسد: "با عمل به آنچه میگویم از یک زندگی طولانی و سالم بهرهمند خواهید بود" ، آنوقت موضوع تحقیقش را خوب درک میکنید و تمام امیدی که در این سفر نیاز دارید بدست میآورید. آنچه منجر به هدایت بعدی من شد کتاب"غلبه بر بیماری ام اس" جورج جلینک است. بعد از آن مراقبه ، آیین رژیم غذایی سوانک با امگا 3 و ویتامین D را کامل کردم. مطمئن هستم که سوانک و جلینک در سال های آتی به راهنماهای شفای واقعی برای بسیاری از بیماران MS تبدیل خواهند شد.
همانطور که نوشتم، چهار سال از ایتلای من میگذرد.. سه سال و نیم است که تحت رژیم غذایی هستم. من هیچ عودی بعد از اتخاذ آن نداشتهام. و بیش از یک سال است ربیف 44 میکروگرمی را که 3 مرتبه در هفته، زیرجلدی تزریق میکردم، به طور کامل متوقف کردهام. این دارو عوارض جانبی سختی در زندگیام به بار آورده بود. با دیدن آخرین تصاویر MRI ام، دکتر گفت: که با تصاویر حاضر هیچ کس نمیتواند برای من تشخیص MS دهد.
امروز من می توانم کار کنم و یک زندگی عادی را در پی گیرم. قدر دان مراقبه و هیپنوتراپی هستم و اکثر روزها حتی فراموش میکنم که یک بار با MS تشخیص داده شدهام. هدف اصلی من در حال حاضر، علاوه بر غلبه کامل بر MS کار سخت و جدی برای توسیع تجربهام از عشق، هماهنگی و آرامش، و به اشتراک گذاشتن این احساسات ساده و قدرتمند تا حد میسر با دیگر افراد است.. من سعی به انجام این کار با خانواده و دوستان دارم. موسیقی برای این منظور بیشتر به دردم میآید، چون موسیقی تماما عشق است و هارمونی و زیبایی را به اشتراک میگذارد. آرزو میکنم بتوانم زندگی را تا اوجش زندگی کنم و سپاسگزار هر روز جدیدش باشم. حتی اگر برخی از روزها بیشتر یا کمتر در تجربه زندگی که در حال حاضر آن را درک می کنم موفق بودهام، اما هیچ شکی ندارم که: من شفایافتم. بله، شفا یافتم، هم شفای جسمی و هم عاطفی.
مترجم : همدم
منبع:overcomingmultiplesclerosis.org
سلام ببخشید این کتاب « رژیم غذیی بیماری ام اس» رو میشه پیدا کرد؟ شما اطلاعی دارید؟