2014/06/01, 01:05 PM
من زمانی که دچار ام اس شدم سنم کم بود ولی با اینحال از پدر و مادرم خواستم کسی از بیماریم خبر دار نشه متنفر بودم
از اینکه با دیده ترحم و دلسوزی به من نگاه بشه و یا احساس کنم، با وجود اینکه هیچ مشکل جسمی ندارم و صرفا به خاطر پیش زمینه های فکری دیگران، به خاطر بیماریم ناتوان از انجام کارها بدونند و یا تو زندگیم سرک بکشن و دائما از بیماریم سوال کنن. که همین کار هم باعث شد روحیه ام رو از دست ندم .


ولی الان چند وقته متوجه شدم که فقط خواجه حافظ شیراز که خبر نداره.حالا اینکه از کجا خبر دار شدن بماند
. خوبیش به اینه که لااقل به روم نمیارن...




ولی الان چند وقته متوجه شدم که فقط خواجه حافظ شیراز که خبر نداره.حالا اینکه از کجا خبر دار شدن بماند



تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد...
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد...