2014/05/14, 05:16 PM
شک یا تردید وضعیتی بین اعتقاد و عدم اعتقاد است که در آن عدم قطعیت، سوء ظن یا عدم اطمینان به یک ادعا، عمل، تصمیم یا انگیزه وجود دارد. شک برخی تصورات که "واقعیت" پنداشته میشوند به پرسش میگیرد، و شاید به تاخیر یا رد عمل به علت نگرانی از اشتباه بودن آن بپردازد. برخی تعاریف به وضعیت ذهنی معلقبودن میان دو گزاره متناقض تاکید میکنند که موافقت با هر کدام از آنها دشوار است
چیستی شکاکیت
شاید مهمترین پرسش معرفتشناسی قلمرو معرفت باشد یعنی پرسش از محدوده معرفت آدمی که ممکن است متحقق شود. این پرسش که دامنه و قلمرو این معرفت کجاست؟ معرفت آدمی در چه موردی ناممکن است؟ یعنی آیا در جهان پیرامون ما و یا در درون ما آدمیان، ممکن است چیزها یا امور یافت شود که ما هرگز نتوانیم به آنها معرفت پیدا کنیم یا در باور به آنها موجه باشیم؟ پاسخ این سوال ممکن است مثبت یا منفی باشد ولی نگرش شکاکانه میگوید قلمرو معرفت آدمی محدود است. آدمی بسیاری از نادانستههایش را جز موضوعات پژوهش قرار میدهد اما از نگاه شکاکان، آدمی به اتکای امکانات شناختیاش اساساً بعضی از امور را نمیتواند بداند و این متفاوت است با اینکه بگوییم آدمی بعضی از چیزها را فعلاً نمیداند. مطابق نظر شکاک فلسفی، معرفت آدمی دارای یک گونه مرزبندی معرفتی است، بهگونهای که بیرون از آن مرزها اصولاً منطقه ممنوعه معرفت به شمار میرود و آنها را باید اموری نادانستنی تلقی کرد نه نادانستهها. (Unknowable در برابر Unknown)
از نگاه بعضی افراد چالشهای شکاکانه جدی نیستند، و شکاکیت اصولاً در مسیری ناموافق با طبیعت عقلانی آدمی در جریان است و اگر ذهن در وضعیت عادی و طبیعی باشد هرگز به دام مدعای شکاکانه گرفتار نمیآید. آدمی بسیاری از چیزها را میداند و میتواند بداند همچنین جریان زندگی عادی تنها در بستر معرفت به بسیاری از امور است که میتواند جریان داشته باشد. اما سؤال این است که «مسیر طبیعت عقلانی» و یا «وضعیت عادی زندگی» چیست؟ گویا منظور از چنین برداشتی علم متعارف میباشد. با این وجود حتی اگر مقصود دریافتهای متعارف نیز باشد، نمیتوان چنین نتیجه گرفت. در ضمن اینکه آیا هر باوری را تنها به این دلیل که مبتنی بر دریافتهای متعارف است، باید معرفت تلقی کرد؟ آیا اینکه فردی از مسافرت صرفنظر کند تنها به این دلیل که دیشب خوابی دیده و باور کردهاست اتفاق بدی برای او خواهد افتاد. در علم متعارف ما هم دلایل پرشماری وجود دارند که چنیناند. از همین روی، باورهایی که هم صادق باشند و هم موجه چندان هم به آسانی بدست نمیآیند.
نگرش شکاکانه دائماً تلاش دارد تا بر فاصله بین باور و باور موجه و همچنین بین باور موجه و معرفت انگشت نهد. این دو، در واقع، دو فاز مهم شکاکیت هستند. در مرحله نخست شکاک تلاش میکند تا روشن سازد «هیچ چیز را نمیتوان به گونهای موجه باور کرد.» و در مرحله دوم تلاش میکند حتی اگر بپذیریم میتوان چیزی را به گونه موجهی باور کرد، نباید گمان کرد که این باور موجه لزوماً معرفت است. چرا که باور موجه تنها هنگامی معرفت است که صادق نیز باشد. بدین ترتیب چالشهای شکاکیت شکل میگیرد. حتی از نظر شکاکان «ممکن است باورهایی باشند که موجهاند ولی بدلیل نبود عنصر صدق، معرفت نیستند.» معقول بودن چنین احتمالی، مبنای بسیاری از چالشهای شکاکانهاست. مثلاً هر کدام از ما میتواند بهگونهایی موجه موضوعی را باور کند، حال آنکه هرگز بدان معرفت نداشته باشد، زیرا در توهمهای حس اساساً چیزی در واقعیت نیست، تا بتوان بدان معرفت داشت. پس میبینیم چگونگی شکلگیری چالشهای شکاکانه نشان میدهد چرا این چالشها را باید مهم شمرد و نادیده گرفتن اهمیت این چالشها هرگز از واقعیت آنها نمیکاهد.
چیستی شکاکیت
شاید مهمترین پرسش معرفتشناسی قلمرو معرفت باشد یعنی پرسش از محدوده معرفت آدمی که ممکن است متحقق شود. این پرسش که دامنه و قلمرو این معرفت کجاست؟ معرفت آدمی در چه موردی ناممکن است؟ یعنی آیا در جهان پیرامون ما و یا در درون ما آدمیان، ممکن است چیزها یا امور یافت شود که ما هرگز نتوانیم به آنها معرفت پیدا کنیم یا در باور به آنها موجه باشیم؟ پاسخ این سوال ممکن است مثبت یا منفی باشد ولی نگرش شکاکانه میگوید قلمرو معرفت آدمی محدود است. آدمی بسیاری از نادانستههایش را جز موضوعات پژوهش قرار میدهد اما از نگاه شکاکان، آدمی به اتکای امکانات شناختیاش اساساً بعضی از امور را نمیتواند بداند و این متفاوت است با اینکه بگوییم آدمی بعضی از چیزها را فعلاً نمیداند. مطابق نظر شکاک فلسفی، معرفت آدمی دارای یک گونه مرزبندی معرفتی است، بهگونهای که بیرون از آن مرزها اصولاً منطقه ممنوعه معرفت به شمار میرود و آنها را باید اموری نادانستنی تلقی کرد نه نادانستهها. (Unknowable در برابر Unknown)
از نگاه بعضی افراد چالشهای شکاکانه جدی نیستند، و شکاکیت اصولاً در مسیری ناموافق با طبیعت عقلانی آدمی در جریان است و اگر ذهن در وضعیت عادی و طبیعی باشد هرگز به دام مدعای شکاکانه گرفتار نمیآید. آدمی بسیاری از چیزها را میداند و میتواند بداند همچنین جریان زندگی عادی تنها در بستر معرفت به بسیاری از امور است که میتواند جریان داشته باشد. اما سؤال این است که «مسیر طبیعت عقلانی» و یا «وضعیت عادی زندگی» چیست؟ گویا منظور از چنین برداشتی علم متعارف میباشد. با این وجود حتی اگر مقصود دریافتهای متعارف نیز باشد، نمیتوان چنین نتیجه گرفت. در ضمن اینکه آیا هر باوری را تنها به این دلیل که مبتنی بر دریافتهای متعارف است، باید معرفت تلقی کرد؟ آیا اینکه فردی از مسافرت صرفنظر کند تنها به این دلیل که دیشب خوابی دیده و باور کردهاست اتفاق بدی برای او خواهد افتاد. در علم متعارف ما هم دلایل پرشماری وجود دارند که چنیناند. از همین روی، باورهایی که هم صادق باشند و هم موجه چندان هم به آسانی بدست نمیآیند.
نگرش شکاکانه دائماً تلاش دارد تا بر فاصله بین باور و باور موجه و همچنین بین باور موجه و معرفت انگشت نهد. این دو، در واقع، دو فاز مهم شکاکیت هستند. در مرحله نخست شکاک تلاش میکند تا روشن سازد «هیچ چیز را نمیتوان به گونهای موجه باور کرد.» و در مرحله دوم تلاش میکند حتی اگر بپذیریم میتوان چیزی را به گونه موجهی باور کرد، نباید گمان کرد که این باور موجه لزوماً معرفت است. چرا که باور موجه تنها هنگامی معرفت است که صادق نیز باشد. بدین ترتیب چالشهای شکاکیت شکل میگیرد. حتی از نظر شکاکان «ممکن است باورهایی باشند که موجهاند ولی بدلیل نبود عنصر صدق، معرفت نیستند.» معقول بودن چنین احتمالی، مبنای بسیاری از چالشهای شکاکانهاست. مثلاً هر کدام از ما میتواند بهگونهایی موجه موضوعی را باور کند، حال آنکه هرگز بدان معرفت نداشته باشد، زیرا در توهمهای حس اساساً چیزی در واقعیت نیست، تا بتوان بدان معرفت داشت. پس میبینیم چگونگی شکلگیری چالشهای شکاکانه نشان میدهد چرا این چالشها را باید مهم شمرد و نادیده گرفتن اهمیت این چالشها هرگز از واقعیت آنها نمیکاهد.
به اندوه خود لبخند بزن...