(2010/10/16, 05:55 PM)pariya نوشته است: سینا واقعاً زحمت کشیدی اومدی، ایشالله یه قرار تبریز بزاریم تا جبران این همه زحمتت بشه، یعنی سیب خوردنت هم مثل زانو زدنت باور نکنم؟!!
باور کن من سیب فقط یه دونه مال خودم و خوردم ...
بعدش واسه همه تعارف میکردم ... آخه چند نفر که رفته بودن ... جاشون خالی بود ... تعارف میکردم ... بعد میدیدم جاشون خالیه ... به یادشون یکی میخوردم
یعنی مرتضی و بهار و افسانه که رفته بودن ... فکر کنم نازنین نخورد ... آقای راننده و آقای لیدر هم نخورد ... مجبور شدم سهم همه اینار و خودم بخورم ... بعد دادم به تو گفتی یکی دیگه بردار ... برگشتم عقب به مهدی و هانیه گفتم یکی دیگه بردارین .... نخوردن ... بازم مجبور شدم سهم اینارم بخورم ... آخرشم وقتی دادم به تو گفتی بردار ... یه دونه هم اونجا خوردم ... فقط یادم نیست که سهم خودم و خوردم یا نه ؟؟؟
... وقتی تبر به جنگل آمد ، درختان فریاد زدند و گفتند :نگاه کنید دسته اش از جنس ماست !!. ... 1213.2