2014/04/08, 01:33 PM
امروز تو محل کار یه خانوم با روی خندون اومد پیشم خب منم مثل همیشه یه لبخندی به لبام دارم
گفت برادر من شما رو اینجا دیده و از شما خوشش اومده
اومدم بپرسم ببینم قصد ازدواج دارید من که بار اولم نبود اونجا ازم خواستگاری میکردن با همون لبخند بهش گفتم نه من قصد ازدواج ندارم دیدم که دیگه اون لبخندش از بین رفت گفت ندارید گفتم نخیر
وقتی رفت از اتاق بیرون پرده رو زدم کنار دیدم رفت پیش یه آقایی و باهم رفتن بعد چند دقیقه خود اون آقا به بهونه پروندش اومد پمنم که فهمیدم اون بوده با اخم کارشو راه انداختم و رفت
نمیدونم باید چیکار کنم دلم میخواد یه حلقه فورمالیته بندازم تو دستام ولی نمیدونم چجوری جواب این همه همکارا رو بدم
مجبورم همینطوری سر کنم!
گفت برادر من شما رو اینجا دیده و از شما خوشش اومده
اومدم بپرسم ببینم قصد ازدواج دارید من که بار اولم نبود اونجا ازم خواستگاری میکردن با همون لبخند بهش گفتم نه من قصد ازدواج ندارم دیدم که دیگه اون لبخندش از بین رفت گفت ندارید گفتم نخیر
وقتی رفت از اتاق بیرون پرده رو زدم کنار دیدم رفت پیش یه آقایی و باهم رفتن بعد چند دقیقه خود اون آقا به بهونه پروندش اومد پمنم که فهمیدم اون بوده با اخم کارشو راه انداختم و رفت
نمیدونم باید چیکار کنم دلم میخواد یه حلقه فورمالیته بندازم تو دستام ولی نمیدونم چجوری جواب این همه همکارا رو بدم
مجبورم همینطوری سر کنم!