2014/03/17, 11:51 PM
من خودم از طريق اينترنت فهميده بودم اما نمى خواستم بپذيرم چون تصورم از ام اس چيز ديگه اى بود بعد هى مى گفتم يه چيز ديگست مامان اينام بم نگفته بودن! تا پالس تراپى رفتم که اسمشم نمى دونستم يه پرستارى گفت پالس تراپيت تموم شه اين عوارضت از بين ميره بعد من بعد هر پالس ميومدم خونه اومدم خونه پالس تراپى رو که سرچ کردم ديدم خوده ام اسه! بعد من يهو انگار از خواب بيدار شدم شروع کردم به گريه مگه اين هق هقا تموم مى شد!!خواهرم و نامزدش همون موقع اومدن خونه شروع کردم تو بغل خواهرم گريه!! عجب روزى بودا همشم به خاطر عدم آگاهى بود بعدش ديگه وقتى مامان بام حرف زد و گفت ام اس اون چيزى نيست که تو فکر مى کنى ديگه خوب شدم و بقيه پالسا هم تو خونه مامانم برام زد و خوشحال و خندان بودم
اينم بگم که چون خودم بو برده بودم ام اسه روزى که ام آر آى داشتم تو اون تونله به خدا مى گفتم خدا جون تو رو خدا ام اس نباشه قول ميدم مثه آدم بشينم سر پايان نامم و ناشکرى نکنم خب نمى دونستم ام اس تصورات ذهنى من نيست ديگه الان خدا رو شکر مى کنم بابت همه چيز
اينم بگم که چون خودم بو برده بودم ام اسه روزى که ام آر آى داشتم تو اون تونله به خدا مى گفتم خدا جون تو رو خدا ام اس نباشه قول ميدم مثه آدم بشينم سر پايان نامم و ناشکرى نکنم خب نمى دونستم ام اس تصورات ذهنى من نيست ديگه الان خدا رو شکر مى کنم بابت همه چيز
آرزوهاتو يه جا يادداشت کن و يکی يکی به خدا بگو. خدا يادش نميره،ولی تو يادت ميره چيزی که امروز داری، آرزوي دیروزت بود...