[hilda]

سلام سلام

من دیر رسیدم شرمنده

اول از همه بگم که غرفه ی ما همیشه شلوغ بود چون اینجوری نبود که بچه ها بیان سر بزنن و برن همه دور هم میموندیم و فکر کنم جزو پرفروشترین غرفه ها بودیم و خودمون رو به بنیاد حسابی نشون دادیم و صمیمیت و اتحاد مون رو به رخ همه ی اونایی که اونجا بودن کشیدیم
مرسی از دوستانی که کارای هنریشون رو فرستاده بودن و مارو حمایت کرده بودن و مرسی از نازنین افسانه میهن مونا مهدیه آرزو (اگه کسی جا موند معذرت می خوام ) و بچه هایی که من دیدم خیلی زحمت کشیدن ازتون ممنونم و به دوستایی مثل شماها افتخار میکنم
از حمید فربود و مهسا ممنونم که این موقعیت رو فراهم کردن که هم از دور هم بودن لذت ببریم و هم یه کمکی کرده باشیم مرسی مرسی

یه خاطره بگم البته خاطره خیلی زیاده : من یادمه کامیار یه ظرف سالاد الویه خرید اومد پیش ما که باهم بخوریم ولی طولی نکشید که دیدم الویه هست و کامیار نیست مدیونین اگه فکر کنین ما خوردیماااااااااااا من که اصلن الویه دوست ندارم

یه بنده خدایی هم بود یه کاغذ چسبوندیم پشتش یه سری القابشو براش نوشتیم این فربود توکلیم از من تقلب کرده بود نوشته بود چیپس چیپس تازشم توکلی به من چیپس ندادی یادت باشه