2014/01/13, 01:00 PM
(2014/01/13, 11:40 AM)شکوفه اویارحسینی نوشته است: مهدی جان ممنون از پاسخت
امکان داره درباره ناراحتیت بیشتر توضیح بدی؟
ناراحتی ی احساسهچه فکری کردی؟
خواهش میکنم
ناراحت بودم که تو بیمارستان بستری بودم
ناراحت بودم که نمیتونم کارهای شخصیمو به راحتی انجام بدم
ناراحت بودم که چرا الآن،دقیقاً تو ایام عید 81
ولی مطمئن بودم که چیزی نیست و میگذره و خوب میشه
الآن که به فکرهای اون موقع فکر میکنم میبینم که عجب....بودم
ولی همه اینارو مدیون خانواده مخصوصاً بابام هستم
چون تو این قضیه خیلی پیگیر بود
من حدود10روز تو بیمارستان شهر خودم بستری بودم و دکترهای اونجا تشخیص درست ندادن
به اصرار بابام رفتیم تهران،منم با اون وضع که نمیتونستم قدم از قدم بردارم
،و اونجا تشخیص دادن و 10روزی هم مهمون تهرانی ها بودیم
الآن حالم توپ توپ
از اینکه بقیه بیماریمو بدونن اصلاً ناراحت نمیشم
ورزش میکنم(تریدمیل)باشگاه هم میرم(بدنسازی)استخر هم میرم(اوایل بیشتر تو آب بودم ولی الآن بیشتر تو سونا و جکوزی هستم)
خدای من هرگز نگویمت دست من بگیر
عمریست گرفته ای مبادا رها کنی
عمریست گرفته ای مبادا رها کنی