دقیقأ چیزی روکه فریبا میگه قبول دارم آخه چندبارتجربش کردم،طرف وقتی میشنوه قضیه رومیزاره میره ومیره ومیره ومیره وپشتشم نگاه نمیکنه...تازگیا به این آخریه که گفتم،میگفت: من یه پرستارم،میدونم ام اس چیه!مسئله ی مهمی نیست!شمام که حالت خوبه!من مشکلی نمیبینم!بعداز فقط یک روز قضیه روکه باخونوادش درمیون گذاشت شنیدم مادرش شدیدأ مخالفت کرده گفته من نمیخوام نوه هام مریض باشن!!!!توروخداببینین تفکرو!!بعدم گفت اینوانتخاب کنی نه من نه تو،نفرینت میکنم و.....پسره خیلی حرف گوش کن بود!!!!!.بعله....اینطوریاست وضعیت ما!!!!!
...