2013/12/04, 11:24 PM
خب سفر من فردا به پایان میرسه و برمیگردم سر خونه زندگیم
بازم اومدم تشکر کنم
واقعا ترتیب دادن همچین سفرایی شاید در ظاهر آسون باشه اما کاری بس سخته که تیم مدیریت سایت و همگی به خوبی از عهده شون بر اومد
خوشحالم که یکی از راه دورترین ها بودم
خب شومام خوشحال باشین یکی از راه دور اومد
- خب بسه دیگه اینقد مزه نریز
تو حسابت جداس!
خب داشتم میگفتم. بهم خوش گذشت. با وجودی که اکثر اوقات یه جا وایساده بودم و فقط نظاره گر بودم. تقریبا تمام لحظات رو در ذهنم ثبت و ضبط کردم و به بیشترین موضوعی که فکر می کردم این بود که حدیث! ببین! اینا همه ام اس دارن! پس دیگه از ام اس نترس. اون نتیجه ای رو که هدف اصلیم از این سفر بود گرفتم
نقشه هایی برای وقتی که برگشتم خونه مون دارم که امیدوارم بتونم از عهده شون بر بیام. این زندگی باید عوض شه. تفکراتم باید عوض شه. شادی باید برگرده
سفر خیلی خوبی بود
تلاش شب اول برای برپایی آتیش ستودنی بود. همه با هم تلاش داشتیم آتیش با اون هیزمای نیمه خیس برپا شه. از دستمال کاغذیای مصرف شده و نشده گرفته تا ادکلن تا فندک و خلاصه هر چی دم دستمون بود.
اون لحظه ای که توی جاده گیسوم وایسادیم عکس بندازیم و هرزچندگاهی ماشینی از جاده رد میشد و ما میرفتیم کنار و زل میزدیم به اون ماشینه تا رد شه
معجون درمان ام اس که روی میزی که منم روی اون میز بودم کشف و ساخته شد
بازیایی که دوس داشتم توشون شرکت کنم. یه وخ فکر نکنین اضافه وزن دارما ، پام هنو مقداری بی حسه
کاوه ای که حرف زدنش بند نمی یومد. همه هم شاهد. اونوخت بگین خانما پرحرفن
عکاسمون سجاد که همه لحظه های ناب این سفر رو ثبت کرد
اون شبی که رفتیم توی شهر و بچه ها لطف کردن و پا به پای من اومدن تا داروخانه ای بیابیم و من اون شربتیم رو که یادم رفته بود بیارمو بخرم. هی میپرسیدیم ببخشید داروخانه کجاست؟ هی میگفتن صد متر جلوتر، پنجاه متر جلوتر، بیس متر جلوتر، بالاخره یافتیمش
سفری که سراسر شادی بود. به چشم دیدم که همه غماشون رو فراموش کرده بودن. حتی من!
مهم نبود داریم کجا میریم مهم دور هم بودن بود
کشف کردم که سگا پاستیل دوس ندارن اما اسبا دوس دارن. خودم شخصا تست کردم
فکر میکردم فقط خودم آمپول با خودم آوردم. ولی وقتی دیدم هیلدا و کاوه و آقای دنیانورد هم گفتن که اونام آمپول داشتن اون شب، خیلی برام جالب بود. وقتی دیدم بدون استرس دارن از تزریق صحبت می کنن برام جالب بود.
حرفام زیادن
دیگه باقی حرفامو خودتون از چشام بخونین
شب همگی خوش
بازم اومدم تشکر کنم
واقعا ترتیب دادن همچین سفرایی شاید در ظاهر آسون باشه اما کاری بس سخته که تیم مدیریت سایت و همگی به خوبی از عهده شون بر اومد
خوشحالم که یکی از راه دورترین ها بودم
خب شومام خوشحال باشین یکی از راه دور اومد
- خب بسه دیگه اینقد مزه نریز
تو حسابت جداس!
خب داشتم میگفتم. بهم خوش گذشت. با وجودی که اکثر اوقات یه جا وایساده بودم و فقط نظاره گر بودم. تقریبا تمام لحظات رو در ذهنم ثبت و ضبط کردم و به بیشترین موضوعی که فکر می کردم این بود که حدیث! ببین! اینا همه ام اس دارن! پس دیگه از ام اس نترس. اون نتیجه ای رو که هدف اصلیم از این سفر بود گرفتم
نقشه هایی برای وقتی که برگشتم خونه مون دارم که امیدوارم بتونم از عهده شون بر بیام. این زندگی باید عوض شه. تفکراتم باید عوض شه. شادی باید برگرده
سفر خیلی خوبی بود
تلاش شب اول برای برپایی آتیش ستودنی بود. همه با هم تلاش داشتیم آتیش با اون هیزمای نیمه خیس برپا شه. از دستمال کاغذیای مصرف شده و نشده گرفته تا ادکلن تا فندک و خلاصه هر چی دم دستمون بود.
اون لحظه ای که توی جاده گیسوم وایسادیم عکس بندازیم و هرزچندگاهی ماشینی از جاده رد میشد و ما میرفتیم کنار و زل میزدیم به اون ماشینه تا رد شه
معجون درمان ام اس که روی میزی که منم روی اون میز بودم کشف و ساخته شد
بازیایی که دوس داشتم توشون شرکت کنم. یه وخ فکر نکنین اضافه وزن دارما ، پام هنو مقداری بی حسه
کاوه ای که حرف زدنش بند نمی یومد. همه هم شاهد. اونوخت بگین خانما پرحرفن
عکاسمون سجاد که همه لحظه های ناب این سفر رو ثبت کرد
اون شبی که رفتیم توی شهر و بچه ها لطف کردن و پا به پای من اومدن تا داروخانه ای بیابیم و من اون شربتیم رو که یادم رفته بود بیارمو بخرم. هی میپرسیدیم ببخشید داروخانه کجاست؟ هی میگفتن صد متر جلوتر، پنجاه متر جلوتر، بیس متر جلوتر، بالاخره یافتیمش
سفری که سراسر شادی بود. به چشم دیدم که همه غماشون رو فراموش کرده بودن. حتی من!
مهم نبود داریم کجا میریم مهم دور هم بودن بود
کشف کردم که سگا پاستیل دوس ندارن اما اسبا دوس دارن. خودم شخصا تست کردم
فکر میکردم فقط خودم آمپول با خودم آوردم. ولی وقتی دیدم هیلدا و کاوه و آقای دنیانورد هم گفتن که اونام آمپول داشتن اون شب، خیلی برام جالب بود. وقتی دیدم بدون استرس دارن از تزریق صحبت می کنن برام جالب بود.
حرفام زیادن
دیگه باقی حرفامو خودتون از چشام بخونین
شب همگی خوش
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
قصـــه عشــق شود قصه بیماری من
قصـــه عشــق شود قصه بیماری من