منم بنویسم یا بهتر بگم میخواستم نکته هایی که یادم میاد رو یادداشت کنم که بعد بنویسم بعدش فکر کردم فی البداهه و به یاد اون لحظات بنویسم قشنگ تره . مخصوصا اینکه همه گزارش دادن و ندا هم نکته ای رو جا نزاشته که از همه ممنونم .
اول از همه از بنیاد امور بیماری های خاص تشکر کنم . از همه مسئولین که واقعا چند روز آخر در تلاش بودن واسه سفر ام اس سنتر
واقعا حس قشنگی بود وقتی میدیدم بدون هیچ چشم داشتی واسه ما تلاش میکنند و دنبال هتل و اتوبوس و رستوران ... هستند
واقعا دست تک تک عزیزان بنیاد درد نکنه و خسته نباشن
از بچه هایی که از چند ماه قبل مستقیم و غیر مستقیم واسه این سفر دارن زحمت میکشن ، مهسا ، فربود ، سجاد ، ندا ، آرزو عزیزی ، حمید147 ، میهن و همه و همه ممنونم . بازم از سجاد که زحمت طراحی بنر رو کشید
کسانی که در طول سفر کمک کردن، واقعا نمیشه اسم برد یعنی میشه، ولی اگه بخوام اسم ببرم باید اسم 35 نفر رو بنویسم.
راستش از برنامه روز دوم میترسیدم یعنی با خودم کلی "نکنه" داشتم : نکنه بریم بارون بیاد ، نکنه نتونیم ناهار بدیم ، نکنه جوجه ها نپزه ، نکنه زیر انداز کم باشه ، نکنه زمین خیلی خیس باشه ، ........ ولی این حس که قبلا همکاری مون رو دیده بودم و مطمئن بودم اگه هممون در بدترین شرایط پیش هم باشیم ، بهترین لحظات رو داریم ، بهم میگفت مطمئن باش میشه . اون حس راست گفت، همکاری اون روز یکی از قشنگ ترین لحظات سفر بود واقعا نمیتونم اسم ببرم بگم کی چی کار کرد چون همه در تلاش بودن . مثل یه خانواده بزرگ
کسانی که میخواستن بیان ولی شرایط محیا نشد واسشون ، سروش (مرسی که واسه استقبال اومدی) ، زوحا و خیلی های دیگه
نکته های این سفر هم کم نبودا
یه سری ها بودن نصف شبی هوس سیب زمینی کردن
یکی میخواست یکی دیگه رو بیدار کنه و ما افراد نیکوکار اطلاع میدادیم
یه سری ها که رفتن ساعت اتاق دامون رو کردن 8 و یکی دیگه رفت رو بالکن فیلم برداری و یکی که اومد دامون و بهمنی رو بیدار کنه بماند که برنامه لو رفت ولی اون بیچاره ای که رفت رو بالکن فیلمبرداری، باطری گوشیش رو به اتمام بود و بعد از 1 دقیقه فیلمبرداری دوربین قطع شد . نمیدونید چه التماسی به این دوربین میکرد که جون مادرت فقط 1 دقیقه دیگه فیلم بگیر
یه سری دیگه که اگور پگور و جیگر شدن
یکی که گوشیش رو تو اتوبوس جا گذاشت من حنجرم ترکید انقدر گفتم این واسه کیه و بغل دستم وایساده بود
کلوچه هایی که به زور از اونجایی که تو رودبار خرید کردیم به عنوان اشانتیون گرفتم که تو میدل باس بخوریم ولی کل میدل باس رو زیرو رو کردم پیداش نکردم
سیبیل و مو از دست رفته یه نفر
فوتبال نصف شبی 5 نفر تو زمین فوتبال نزدیک به ورزشگاه ازادی با دروازه 9 متری . نمیدونید چطوری میدوییدن !! انگار جام جهانی بود فقط میخواستن بگن اولین مسابقه تیم فوتسال ام اس سنتر داره برگزار میشه
کسانی که به هم کمک میکردن که در کنار هم خوش باشیم
لحظه های تلخ جدایی و به قول ندا وقتی یکی میرفت انگار یه تیکه از وجودمون داره میره
خلاصه این سفر هم با تمام خوبی ها و بدیهاش تموم شد و یه خاطره دیگه تو ذهن هممون ثبت کرد . خاطره ای که ثابت میکنه بهترین دوستای دنیا رو داریم
ببخشید اگه خیلی جاها شیطنت کردم ، خیلی جاها اذیت کردم
این سفر اولین سفر چند روزه ای بود که با تور سفر نکردیم. خیلی جاها دستمون باز بود برنامه ها واسه خودمون بود و مجبور نبودیم تور رو راضی کنیم ولی 100% ضعف هایی داشتیم ، اشتباهات زیادی کردیم ولی به حساب بی تجربگی بزارید و اشتباهات رو بهمون بگید.
فکر کنم یکی دیگه از قشنگ ترین لحظات این سفر بالون آرزو ها بود با یه عالمه آرزو قشنگ که شک ندارم بخش اعظم آرزوها واسه بچه های ام اس سنتر بود
به آسمون نرفت ولی به قول بچه ها جای درستی رفت. آرزو ها رو در آب رها میکنن ، آرزوهای ما هم چون میخواستن حقیقت بشن راهی دریا شدن
اول از همه از بنیاد امور بیماری های خاص تشکر کنم . از همه مسئولین که واقعا چند روز آخر در تلاش بودن واسه سفر ام اس سنتر
واقعا حس قشنگی بود وقتی میدیدم بدون هیچ چشم داشتی واسه ما تلاش میکنند و دنبال هتل و اتوبوس و رستوران ... هستند
واقعا دست تک تک عزیزان بنیاد درد نکنه و خسته نباشن
از بچه هایی که از چند ماه قبل مستقیم و غیر مستقیم واسه این سفر دارن زحمت میکشن ، مهسا ، فربود ، سجاد ، ندا ، آرزو عزیزی ، حمید147 ، میهن و همه و همه ممنونم . بازم از سجاد که زحمت طراحی بنر رو کشید
کسانی که در طول سفر کمک کردن، واقعا نمیشه اسم برد یعنی میشه، ولی اگه بخوام اسم ببرم باید اسم 35 نفر رو بنویسم.
راستش از برنامه روز دوم میترسیدم یعنی با خودم کلی "نکنه" داشتم : نکنه بریم بارون بیاد ، نکنه نتونیم ناهار بدیم ، نکنه جوجه ها نپزه ، نکنه زیر انداز کم باشه ، نکنه زمین خیلی خیس باشه ، ........ ولی این حس که قبلا همکاری مون رو دیده بودم و مطمئن بودم اگه هممون در بدترین شرایط پیش هم باشیم ، بهترین لحظات رو داریم ، بهم میگفت مطمئن باش میشه . اون حس راست گفت، همکاری اون روز یکی از قشنگ ترین لحظات سفر بود واقعا نمیتونم اسم ببرم بگم کی چی کار کرد چون همه در تلاش بودن . مثل یه خانواده بزرگ
کسانی که میخواستن بیان ولی شرایط محیا نشد واسشون ، سروش (مرسی که واسه استقبال اومدی) ، زوحا و خیلی های دیگه
نکته های این سفر هم کم نبودا
یه سری ها بودن نصف شبی هوس سیب زمینی کردن
یکی میخواست یکی دیگه رو بیدار کنه و ما افراد نیکوکار اطلاع میدادیم
یه سری ها که رفتن ساعت اتاق دامون رو کردن 8 و یکی دیگه رفت رو بالکن فیلم برداری و یکی که اومد دامون و بهمنی رو بیدار کنه بماند که برنامه لو رفت ولی اون بیچاره ای که رفت رو بالکن فیلمبرداری، باطری گوشیش رو به اتمام بود و بعد از 1 دقیقه فیلمبرداری دوربین قطع شد . نمیدونید چه التماسی به این دوربین میکرد که جون مادرت فقط 1 دقیقه دیگه فیلم بگیر
یه سری دیگه که اگور پگور و جیگر شدن
یکی که گوشیش رو تو اتوبوس جا گذاشت من حنجرم ترکید انقدر گفتم این واسه کیه و بغل دستم وایساده بود
کلوچه هایی که به زور از اونجایی که تو رودبار خرید کردیم به عنوان اشانتیون گرفتم که تو میدل باس بخوریم ولی کل میدل باس رو زیرو رو کردم پیداش نکردم
سیبیل و مو از دست رفته یه نفر
فوتبال نصف شبی 5 نفر تو زمین فوتبال نزدیک به ورزشگاه ازادی با دروازه 9 متری . نمیدونید چطوری میدوییدن !! انگار جام جهانی بود فقط میخواستن بگن اولین مسابقه تیم فوتسال ام اس سنتر داره برگزار میشه
کسانی که به هم کمک میکردن که در کنار هم خوش باشیم
لحظه های تلخ جدایی و به قول ندا وقتی یکی میرفت انگار یه تیکه از وجودمون داره میره
خلاصه این سفر هم با تمام خوبی ها و بدیهاش تموم شد و یه خاطره دیگه تو ذهن هممون ثبت کرد . خاطره ای که ثابت میکنه بهترین دوستای دنیا رو داریم
ببخشید اگه خیلی جاها شیطنت کردم ، خیلی جاها اذیت کردم
این سفر اولین سفر چند روزه ای بود که با تور سفر نکردیم. خیلی جاها دستمون باز بود برنامه ها واسه خودمون بود و مجبور نبودیم تور رو راضی کنیم ولی 100% ضعف هایی داشتیم ، اشتباهات زیادی کردیم ولی به حساب بی تجربگی بزارید و اشتباهات رو بهمون بگید.
فکر کنم یکی دیگه از قشنگ ترین لحظات این سفر بالون آرزو ها بود با یه عالمه آرزو قشنگ که شک ندارم بخش اعظم آرزوها واسه بچه های ام اس سنتر بود
به آسمون نرفت ولی به قول بچه ها جای درستی رفت. آرزو ها رو در آب رها میکنن ، آرزوهای ما هم چون میخواستن حقیقت بشن راهی دریا شدن
مث حس ی عشق تازه بودی
مث افسانه بی اندازه بودی ...
مث افسانه بی اندازه بودی ...