مدتها بود دنبال نوبت دکتر صحراییان بودم تا بالاخره امسال توی ماه رمضون نوبتم اوکی شد و من بار و بندیل بستم و رفتم تهران
حالا بشنوید از این بار رفتنم به تهران. هر بار یه اوضاعی دارم
خیلی عجله ای بود و سریع رفتم بلیط اتوبوس VIP رزرو کردم. VIP اهواز به تهران - 25 نفره و من تک صندلی گرفتم
حالا که سوار شدم دیدم همه مسافرا از دم مرد هستن و من تنها توشون دختر. بیست و چند پسر و مرد و سه تا هم راننده. گفتم بیخیال دختر. سر جام نشستم و هواسم به پنجره و طبیعت و بیابون و هندزفری و اینا.
گفتم خدایا تو که میدونی من نمیترسم
اما چرا توی همچین شرایطی قرارم میدی. اونم چارده پونزده ساعت راه
خلاصه
تک صندلی ردیف سوم یا چهارم نشسته بودم
باور بفرمایید شاید ده پونزده تاشون هی چپکی نگام میکردن یا رد میشدن یه چی میپروندن یواشکی، یا بلند بلند عمدا حرف میزدن و منم همش سرم توی پنجره.توی دلمم میگفتم خاک تو سرتون
من می دونستم اگه پاشم کتکا رو خوردن ازم، هی میگفتم بیخیال
صندلی پشتیمم هی دم به دم میپرسید ببخشید خانوم خودکار دارین؟ نمی دونم چی دارین؟ اینو دارین؟ اونو دارین؟
باقیشونم یه خاطرات مسخره ای جهت جلب توجه تعریف میکردن و منم سرم توی پنجره وهی همچنان توی دلم خاک بر سرتون خاک بر سرتون میگفتم
تا اینکه طرفای خرم آباد یکیش برام شماره گذاشت
منم اصلا دوس نداشتم توی همچین شرایطی گرد و خاک راه بندازم. چون اونوخت بدجور راه مینداختم ها. از این دختر خشن ها هستم
پاشدم رفتم پیش راننده از این لوتی مشتی بامراما بود گفت بله دخترم
گفتم برید به این آقایون بفرمایید جنبه داشته باشن یه دختر توی اتوبوسه و شماره رو پاره کردم
راننده اومد کلی حرف بارشون کرد و گفت بی ناموسا خجالت بکشین. و منم بلند گفتم جنبه داشته باشین
و گفتم ماه رمضون هم هست لااقل حرمت اونو نگه دارین. بعدش آق راننده گفت وسایلتو جم کن بیا صندلی پشتیه خودم بشین
دیگه تا تهران نفسشون بالا نیومد حتی اوناییش که تیکه میپروندن
حالا بشنوید از این بار رفتنم به تهران. هر بار یه اوضاعی دارم
خیلی عجله ای بود و سریع رفتم بلیط اتوبوس VIP رزرو کردم. VIP اهواز به تهران - 25 نفره و من تک صندلی گرفتم
حالا که سوار شدم دیدم همه مسافرا از دم مرد هستن و من تنها توشون دختر. بیست و چند پسر و مرد و سه تا هم راننده. گفتم بیخیال دختر. سر جام نشستم و هواسم به پنجره و طبیعت و بیابون و هندزفری و اینا.
گفتم خدایا تو که میدونی من نمیترسم

خلاصه
تک صندلی ردیف سوم یا چهارم نشسته بودم
باور بفرمایید شاید ده پونزده تاشون هی چپکی نگام میکردن یا رد میشدن یه چی میپروندن یواشکی، یا بلند بلند عمدا حرف میزدن و منم همش سرم توی پنجره.توی دلمم میگفتم خاک تو سرتون

من می دونستم اگه پاشم کتکا رو خوردن ازم، هی میگفتم بیخیال

صندلی پشتیمم هی دم به دم میپرسید ببخشید خانوم خودکار دارین؟ نمی دونم چی دارین؟ اینو دارین؟ اونو دارین؟
باقیشونم یه خاطرات مسخره ای جهت جلب توجه تعریف میکردن و منم سرم توی پنجره وهی همچنان توی دلم خاک بر سرتون خاک بر سرتون میگفتم

تا اینکه طرفای خرم آباد یکیش برام شماره گذاشت
منم اصلا دوس نداشتم توی همچین شرایطی گرد و خاک راه بندازم. چون اونوخت بدجور راه مینداختم ها. از این دختر خشن ها هستم

پاشدم رفتم پیش راننده از این لوتی مشتی بامراما بود گفت بله دخترم
گفتم برید به این آقایون بفرمایید جنبه داشته باشن یه دختر توی اتوبوسه و شماره رو پاره کردم
راننده اومد کلی حرف بارشون کرد و گفت بی ناموسا خجالت بکشین. و منم بلند گفتم جنبه داشته باشین
و گفتم ماه رمضون هم هست لااقل حرمت اونو نگه دارین. بعدش آق راننده گفت وسایلتو جم کن بیا صندلی پشتیه خودم بشین
دیگه تا تهران نفسشون بالا نیومد حتی اوناییش که تیکه میپروندن

عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
قصـــه عشــق شود قصه بیماری من
قصـــه عشــق شود قصه بیماری من