(2013/10/18, 12:55 PM)negar7783 نوشته است: چقد خوب که همتون خوبین.ولی من اصلا خوب نیستم.ده ساله ام اس دارم.تادوسال پیش بعد هرحمله برمیگشتم به حالت نرمالم.فقط نمیتونستم بدوم.دوساله که هر چهار پنج ماه یه بار حمله دارم وبعد پالس تراپی حد زیادی از ناتوانی باقی میمونه ولی با این وجود تا مرداد91 تنهابیرون میرفتم.خیلی مشکل حادی نداشتم.ولی وقتی دوباره تو همون اواخر مرداداحساس کردم داره حمله میاد عصبی شدم.خودم داروهامو قطع کردم.دکترمو عوض کردم وبازم پالس تراپی. وبعدش راه رفتن خیلی سخت شد.دیگه نمیتونستم تنها ازخونه برم بیرون.به حرف دکتر جدیدم هم گوش نکردم کلا تزریق رو گذاشتم کنار.اسفند هم باز حمله.این بارم دکترمو عوض کردم.رفتم پیش دکترحریرچیان وباز پالس تراپی.
قرار شد شیمی درمانی شم.قبول نکردم.قرارمون قرص ایماتینیب شد.ولی قراربود قرص رو شروع کنم که بازم تیر حمله داشتم
الان هم که دارم ایماتینیب میخورم.ولی بدون کمک نهایتا پنجاه متر راه میرم.اونم به سختی.
بچه ها خیلی دلم گرفته خیلی خسته ام. الان هم که اینارو مینویسم گریه امونم نمیده. دیگه نمیدونم باید چیکارکنم؟بهترمیشم یانه؟
خیلی سخته خیلی
عزیزم وقتی شرایط آدم یهویی تغییر میکنه آدم اولش گیج و ویج میشه و تسلطش رو روی اوضاع از دست میده.
مثل این میمونه که توی یه اتوبان داری رانندگی میکنی و همه چیز خوبه اما یهو ماشینها شروع میکنن به طرز وحشتناکی رانندگی کردن. اولش سعیتو میکنی که خودتو حفظ کنی اما بعد یهو خسته میشی و فرمون رو ول میکنی! فرمون رو ول میکنی؟!!! تسلیم میشی؟
بدترین کار اینه الان که بخوای ناامید و تسلیم باشی. خستگی طبیعیه. خب شرایطت یهو عوض شده. اما سعی کن فرمون زندگی رو دوباره بگیری دستت. برای سلامتیت برنامه بریز. برای غذا... کمی ورزش هایی که میتونی انجام بدی... داروهات... روی کاغذ بنویسشون. بدنت وقتی ببینه رسما داری بهش توجه میکنی و هواشو داری و کنترلش دستته باهات بیشتر راه میاد.
یه روانشناس هم میتونه تو این شرایط کمک خوبی باشه.
در هر حال یادت باشه که زندگی یه جنگه... برای همه آدمها همینطوره... و قوی همیشه پیروزه حتی اگه بیماریش از بیماری ماها هم سخت تر باشه. تو این دنیا نمونه هاش کم نیستن.
موفق باشی گلم.
... I'm a fighter ...
"از پیش غصه خوردن ، دوبار غصه خوردن است."
"از پیش غصه خوردن ، دوبار غصه خوردن است."