2013/10/18, 12:19 PM
وقتی پست نازی ی رو خوندم ، یه چیز جالب کشف کردم . اینکه منم در تمام طول نمایش به بچه های خودمون ( اونایی که در دیدرسم بودن ) نگاه می کردم که ببینم بهشون خوش میگذره یا نه ؟ بعدش فهمیدم که فربودم همین کار رو می کرده . مهسا رو هم که می دیدم نگاهش مدام رو بچه ها می چرخه . بعد یهو فکر کردم انگار هممون همین کارو می کردیم . خیلی عجیبه ها ، اینکه به جز خنده های خودمون ، خندیدن و خوش گذشتن به هممون برا هممون مهم بود
اصن یه جورایی انگار اصل ماجرا همینه ، اون چیزی که ما رو به هم پیوند داده ، جور غریبی وصلمون کرده به هم . جوری که من خیلی دوستش دارم .
و بعدم اینکه حمید
اصن حرفی برای گفتن ندارم . خدا آخر و عاقبتمون رو با تو به خیر کنه
اصن یه جورایی انگار اصل ماجرا همینه ، اون چیزی که ما رو به هم پیوند داده ، جور غریبی وصلمون کرده به هم . جوری که من خیلی دوستش دارم .
و بعدم اینکه حمید
اصن حرفی برای گفتن ندارم . خدا آخر و عاقبتمون رو با تو به خیر کنه
Peace begins with a smile