2013/10/10, 06:04 PM
(2013/10/09, 06:39 PM)راز نوشته است: وقتی ازبیمارستان تاخونه می اومدم فقط اشک می ریختم اسمون برام یه رنگ دیگه بود خیابونی که تادیروز میدیدم برام قشنگ بود اون روز برام زشت وبی روح بودجالب تراینجاست که من تا اون روز ام اس رو اصلانمیشناختم وقتی بیمارستان رفتم بابهترشدنه حالم ,ای.....بابیماریم کم کم کنار اومدم..
چه جالب منم وقتی از مطب بیرون اومدم و شک کردم به ام اس، یه جوری به آسمون و خیابون نگاه می کردم که انگار من مسافرم و اینا دیگه مال من نیست . از خدا هم شاکی بودم ! آخه تصورم از ام اس ناتوانی تدریجی تا مرگ بود! نمیدونم از کجا این شناخت غلط رو پیدا کرده بودم ! با یه بیماری دیگه اشتباه گرفته بودم ، شاید الانم خیلی از مردم این اشتباه رو بکنن و با ای ال اس اشتباه بگیرن !
چشم ها را بـایـد شست . ، . جـــور دیـگـر بـایــد دیـــد