2013/10/09, 06:39 PM
اولین باری که فهمیدم ازرونوشته ام ارایم بود اسم ام اس رودیدم اما شک داشتم تافرداش که بامامان بابام رفتیم دکتر,دکترگفت من از اتاق برم بیرون منمم خبر دارشدکه ام اس دارم بیمارستان گفت بایدرزرو کنید فعلاجا نداریم وقتی ازبیمارستان تاخونه می اومدم فقط اشک می ریختم اسمون برام یه رنگ دیگه بود خیابونی که تادیروز میدیدم برام قشنگ بود اون روز برام زشت وبی روح بودجالب تراینجاست که من تا اون روز ام اس رو اصلانمیشناختم وقتی بیمارستان رفتم بابهترشدنه حالم ,ای.....بابیماریم کم کم کنار اومدم..
وقتشه جونم قدم بزاری توخونم
قهوموباعشق بریزی توی فنجونم******
قهوموباعشق بریزی توی فنجونم******