2013/09/13, 11:24 PM
اوووووو بیماری منو بگو کیا اطلاع ندارن دیگه
از اول شروع ام اس در خودم، تاکید زیادی داشتم که کسی از بیماریم چیزی نفهمه و کاملا محتاط عمل می کردم و نمیخواستم کسی بدونه من به ام اس مبتلا شدم
حتی وقتی مجبور شدم از کارم به دلیل اینکه تشخیص ام اسم خیلی دشوار و وقتگیر بود استعفا بدم به همه گفتم کاری جایی برام پیش اومده و باید برم و شاید برگردم و اینا ... (خلاصه بیکار شدیم رفت)
یادمه به درمانگاه ام اس اهواز هم که ارجاعم دادن، از شانسه بدم، دقیقا همون روز دوربین صدا و سیمای استان اومده بود درمانگاه ام اس تا گزارش تهیه کنه.
منو میگی تا دیدم دوربینو میخواد بیاره سمته من، با عصبانیت گفتم که آی آغا فیلم نگیر، میخواین رسوام کنین توی آشنا و فامیل؟ (خودم از حالاته اون روزم خنده م میگیره)
خلاصه اوضاعی داشتم اون روز با دوربین
حالا این حدیث رو داشته باشین بریم ادامه ی داستان
مامانم که فوت شد میدونید که پیششون نبودم و وقتی رسیدم و دیدم خونه شلوغه گریه کردم و همش میگفتم غصه ی مریضیه من مامانمو دق داد(اون لحظه واقعا از لحاظ روحی حالی خیلی بد داشتم).
ملت هم مات و مبهوت که این دختر چشه . خلاصه فهمیدن دیگه
بله حدیث جان دیگه همه فهمیدن که ام اس داری
و اینجور شد اکثر قوم و طایفه و آشنا و شاید همسایه ها حتی، فهمیدن این دختر ام اس داره
دیگه برام اهمیتی نداره که کسی بدونه
فقط اینکه اهل فامیل جدیدا خیلی مخصوص و سفارشی جویای احوالاتم هستن و حالمو میپرسن
از اول شروع ام اس در خودم، تاکید زیادی داشتم که کسی از بیماریم چیزی نفهمه و کاملا محتاط عمل می کردم و نمیخواستم کسی بدونه من به ام اس مبتلا شدم
حتی وقتی مجبور شدم از کارم به دلیل اینکه تشخیص ام اسم خیلی دشوار و وقتگیر بود استعفا بدم به همه گفتم کاری جایی برام پیش اومده و باید برم و شاید برگردم و اینا ... (خلاصه بیکار شدیم رفت)
یادمه به درمانگاه ام اس اهواز هم که ارجاعم دادن، از شانسه بدم، دقیقا همون روز دوربین صدا و سیمای استان اومده بود درمانگاه ام اس تا گزارش تهیه کنه.
منو میگی تا دیدم دوربینو میخواد بیاره سمته من، با عصبانیت گفتم که آی آغا فیلم نگیر، میخواین رسوام کنین توی آشنا و فامیل؟ (خودم از حالاته اون روزم خنده م میگیره)
خلاصه اوضاعی داشتم اون روز با دوربین
حالا این حدیث رو داشته باشین بریم ادامه ی داستان
مامانم که فوت شد میدونید که پیششون نبودم و وقتی رسیدم و دیدم خونه شلوغه گریه کردم و همش میگفتم غصه ی مریضیه من مامانمو دق داد(اون لحظه واقعا از لحاظ روحی حالی خیلی بد داشتم).
ملت هم مات و مبهوت که این دختر چشه . خلاصه فهمیدن دیگه
بله حدیث جان دیگه همه فهمیدن که ام اس داری
و اینجور شد اکثر قوم و طایفه و آشنا و شاید همسایه ها حتی، فهمیدن این دختر ام اس داره
دیگه برام اهمیتی نداره که کسی بدونه
فقط اینکه اهل فامیل جدیدا خیلی مخصوص و سفارشی جویای احوالاتم هستن و حالمو میپرسن
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
قصـــه عشــق شود قصه بیماری من
قصـــه عشــق شود قصه بیماری من