سلام .
از حمید و عوامل پشت صحنه تشکر میکنم بابت تدارکات سفر و حرصی که بابتش خورد !
همه کسانی که محیط شادی رو فراهم کردن هم خسته نباشن
از دیدن دوباره دوستان و آشنا شدن با دوستان جدید هم خیلی خوشحال شدم.
دوستان خیلی چیزا رو گفتن ، دارم فکر میکنم اونایی که گفته نشد رو بگم:
حمید توسط برادران و خواهران اراذل و اوباش کتک خورد ولی همین باعث شد حالش بهتر شه و ما اصن نفهمیدیم پالس داشته قبلش
حمید یه جعبه پر از قرص و دارو هم داره مثل کمد آقای ووپی که هرکی هر مرضی داشته باشه علاج میشه . منم ازش استامینوفن گرفتم و سردرد ضربه ایم اون آخرا دیگه خوب خوب شد.ممنون حمید
وقتی غار رو با قایق رفتیم و برگشتیم و قسمت پیاده روی که میگفتن 260 پله داره رو رابط تور حذف کرد ،دلم میخواست احسان و سروش ، آقای نصرتی و خانمشون ، پریا و شهاب ( محمد رضا ) هم همراهمون بودن چون مشکلی پیش نمی اومد.البته خود سروش اگه میومد قایق ها برمیگشت
تو غار به هممون جلیقه دادن و نیازی به لباس گرم نبود .
بعضیا سوغاتی های مختلف خریدن از شیرینی های همدان گرفته تا ظروف سفالی و ... سروش هم یه تیرکمون خرید و یه بوق کوچیک مسابقه فوتبال! و همش سروصدا میکرد !
جای کسانی که میخواستن و نتونستن بیان سبز و خال خالی بود و ازشون یاد شد
از حمید و عوامل پشت صحنه تشکر میکنم بابت تدارکات سفر و حرصی که بابتش خورد !
همه کسانی که محیط شادی رو فراهم کردن هم خسته نباشن
از دیدن دوباره دوستان و آشنا شدن با دوستان جدید هم خیلی خوشحال شدم.
دوستان خیلی چیزا رو گفتن ، دارم فکر میکنم اونایی که گفته نشد رو بگم:
حمید توسط برادران و خواهران اراذل و اوباش کتک خورد ولی همین باعث شد حالش بهتر شه و ما اصن نفهمیدیم پالس داشته قبلش
حمید یه جعبه پر از قرص و دارو هم داره مثل کمد آقای ووپی که هرکی هر مرضی داشته باشه علاج میشه . منم ازش استامینوفن گرفتم و سردرد ضربه ایم اون آخرا دیگه خوب خوب شد.ممنون حمید
وقتی غار رو با قایق رفتیم و برگشتیم و قسمت پیاده روی که میگفتن 260 پله داره رو رابط تور حذف کرد ،دلم میخواست احسان و سروش ، آقای نصرتی و خانمشون ، پریا و شهاب ( محمد رضا ) هم همراهمون بودن چون مشکلی پیش نمی اومد.البته خود سروش اگه میومد قایق ها برمیگشت
تو غار به هممون جلیقه دادن و نیازی به لباس گرم نبود .
بعضیا سوغاتی های مختلف خریدن از شیرینی های همدان گرفته تا ظروف سفالی و ... سروش هم یه تیرکمون خرید و یه بوق کوچیک مسابقه فوتبال! و همش سروصدا میکرد !
جای کسانی که میخواستن و نتونستن بیان سبز و خال خالی بود و ازشون یاد شد
چشم ها را بـایـد شست . ، . جـــور دیـگـر بـایــد دیـــد