2013/08/22, 04:59 AM
درکم کنید
- 2
سال 85 اولین علائم ام اس که بی حسی نوک انگشتان بود، در من بروز کرد، بعد از یک نوار عصب از دستم و انجام ام آر آی، به مدت 8 روز در بیمارستان بستری شدم.
بیماری من من باعث شده بود که کارها را کمی کندتر انجام دهم. گاهی ضعف جسمانی مانع از انجام وظایفم می شد. به یاد دارم روزی در حال رسیدگی به دختر کوچکم بودم که دستم بی حس شد و نوزاد نازنینم از دستم رها شد، آن روز ترس از ناتوانی بسیار عذابم میداد، تمام دغدغه ام دخترم بود که آرزو داشتم به ثمر برسانمش.
حدودا به مدت پنج یا شش سال بیماری من فروکش کرد، اما همچنان ترس از بازگشت دوباره اش سایه زندگیم بود. تا اینکه بلاخره اضطراب ها و استرسهای ناشی از زندگی و بار مسئولیت یک خانواده بزرگ، مرا از پای در آورد و آنچه که میترسیدم، اتفاق افتاد.
بله، دوباره علائم ام اس به سراغم آمد، این بار نیز هشت روز در بیمارستان بستری شدم و تجویز دکترم مبنی بر تزریق ( اینترفرون ) بود. از آن به بعد تزریق ها را هفته ای یک بار انجام میدهم.
این روزها از هر چیزی دردی میکشم، دردهای بیماری، درد کم توجهی و بی محبتی، درد اهمیت ندادن اطرافیان، درد مرگبار ترس و تنهایی و ...
[/size]حالم اصلا خوب نیست، آرزوهایم رنگ باخته اند، آرامشی نیست که آرامم کند و من تمام چشم امیدم به همسر و خانواده ام است تا روزی برسد که من و بیماریم را درک کنند [/size] و شاید این روزها همین تنها آرزویم شده باشد.
خ.ر. از کرج / متولد 1344
" مبادا او که دارای اشتیاق و نیروی فراوان است، به کم شوق طعنه زند که : چرا تو تا این حد خموده و دیررسی؟
زیرا، ای سوته دل! فرد صالح هرگز از عریان نمیپرسد : لباست کو؟! و از بی پناه سوال نمیکند : خانه ات کجاست؟! "
جبران خلیل جبران
- 2
سال 85 اولین علائم ام اس که بی حسی نوک انگشتان بود، در من بروز کرد، بعد از یک نوار عصب از دستم و انجام ام آر آی، به مدت 8 روز در بیمارستان بستری شدم.
بیماری من من باعث شده بود که کارها را کمی کندتر انجام دهم. گاهی ضعف جسمانی مانع از انجام وظایفم می شد. به یاد دارم روزی در حال رسیدگی به دختر کوچکم بودم که دستم بی حس شد و نوزاد نازنینم از دستم رها شد، آن روز ترس از ناتوانی بسیار عذابم میداد، تمام دغدغه ام دخترم بود که آرزو داشتم به ثمر برسانمش.
حدودا به مدت پنج یا شش سال بیماری من فروکش کرد، اما همچنان ترس از بازگشت دوباره اش سایه زندگیم بود. تا اینکه بلاخره اضطراب ها و استرسهای ناشی از زندگی و بار مسئولیت یک خانواده بزرگ، مرا از پای در آورد و آنچه که میترسیدم، اتفاق افتاد.
بله، دوباره علائم ام اس به سراغم آمد، این بار نیز هشت روز در بیمارستان بستری شدم و تجویز دکترم مبنی بر تزریق ( اینترفرون ) بود. از آن به بعد تزریق ها را هفته ای یک بار انجام میدهم.
این روزها از هر چیزی دردی میکشم، دردهای بیماری، درد کم توجهی و بی محبتی، درد اهمیت ندادن اطرافیان، درد مرگبار ترس و تنهایی و ...
[/size]حالم اصلا خوب نیست، آرزوهایم رنگ باخته اند، آرامشی نیست که آرامم کند و من تمام چشم امیدم به همسر و خانواده ام است تا روزی برسد که من و بیماریم را درک کنند [/size] و شاید این روزها همین تنها آرزویم شده باشد.
خ.ر. از کرج / متولد 1344
" مبادا او که دارای اشتیاق و نیروی فراوان است، به کم شوق طعنه زند که : چرا تو تا این حد خموده و دیررسی؟
زیرا، ای سوته دل! فرد صالح هرگز از عریان نمیپرسد : لباست کو؟! و از بی پناه سوال نمیکند : خانه ات کجاست؟! "
جبران خلیل جبران