2013/06/28, 01:07 AM
إحساس نا أميدي مطلق.. .. إحساس مرگ.... انگار دنيا به آخر رسيده....
وقتي دكتر گفت ام اسه لبخند زدم، انگار نه انگار ، شنگول بودم....وأي ولي بعدش كه اومدم خونه شب و روز كارم گريه بوووود،...
الآن فكر ميكنم به اون موقعها ميگم چه ديوونه اي بودم.... بيخودي چه مرواريدهايي حروم شدن
وقتي دكتر گفت ام اسه لبخند زدم، انگار نه انگار ، شنگول بودم....وأي ولي بعدش كه اومدم خونه شب و روز كارم گريه بوووود،...
الآن فكر ميكنم به اون موقعها ميگم چه ديوونه اي بودم.... بيخودي چه مرواريدهايي حروم شدن