2010/08/08, 06:53 PM
(2010/08/08, 01:43 PM)mahsa نوشته است: من با حرفای anita موافقم.همین نظررودارم.ازاثراتش میترسم،ازش بدم میاد.چون زندگیمو،درسمو،ورزشمو همه چی رو ازم گرفته،هیچ دلیلی واسه زنده بودنم نذاشته.کاش حالا که درمان نداره،آدمومیکشت و خلاص میشدیم نه اینکه زجرکشمون کنه.آقاسینا وآقاحمید،خوش به حالتون که باهاش کناراومدید.من نمیتونم وتاوقتی که باهامه ازش میترسم
وضع روحیت که اصلا خوب نیست.وضع جسمیت چه طوره؟من هم وقتی نا امید میشم مثل تو فکر میکنم.در نا امیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است.
این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد