2010/08/08, 02:11 PM
اولش طبیعیه که همه میترسند اما هر طور فکر کنید همونطور میشه.
من 18 ساله بودم که مبتلا شدم. اونموقع فکر میکردم که تا 30سالگی زمان خیلی زیادی مونده بنابراین به این فکر کردم که اگر تا همون سن بتونم راه برم خیلی خوبه و بعدش مهم نیست.
اما زمان خیلی زود گذشت و من در شرف 30سالگی دیگه نمیتونستم راه برم هرچند که این فکر برای همون زمان بود و دیگه هیچوقت بهش فکر نکرده بودم اما ضمیر ناخودآگاهم کار خودش را کرد.
اما بعدش اصلا نترسیدم که این شرایط دائمی باشه و همش منتظر بودم که یک حمله گذرا باشه و بزودی دوباره راه برم. هرچند که این اتفاق خود به خود نیفتاد اما باز هم این فکرم باعث شد که دنبال درمان رفتم و تسلیم نشدم. دیگه به فکر کنترل بیماری نبودم چون کار از کنترل گذشته بود.
الان از هیچ بیماری ای نمیترسم و به امید خدا تصمیم دارم روشی را که طی کردم در سطح وسیعی مطرح کنم.
قدیمیها راست گفتند که ترس برادر مرگ هست.
در زمان حال زندگی کنید دوستان و اطمینان داشته باشید که فردا روشنه و درمان به هر شکلی که باشه در راه هست که به شما برسه.
به قول دکتر شریعتی:
چقدر ناراحتیها کشیدم برای اتفاقهایی که هیچوقت نیفتاد
من 18 ساله بودم که مبتلا شدم. اونموقع فکر میکردم که تا 30سالگی زمان خیلی زیادی مونده بنابراین به این فکر کردم که اگر تا همون سن بتونم راه برم خیلی خوبه و بعدش مهم نیست.
اما زمان خیلی زود گذشت و من در شرف 30سالگی دیگه نمیتونستم راه برم هرچند که این فکر برای همون زمان بود و دیگه هیچوقت بهش فکر نکرده بودم اما ضمیر ناخودآگاهم کار خودش را کرد.
اما بعدش اصلا نترسیدم که این شرایط دائمی باشه و همش منتظر بودم که یک حمله گذرا باشه و بزودی دوباره راه برم. هرچند که این اتفاق خود به خود نیفتاد اما باز هم این فکرم باعث شد که دنبال درمان رفتم و تسلیم نشدم. دیگه به فکر کنترل بیماری نبودم چون کار از کنترل گذشته بود.
الان از هیچ بیماری ای نمیترسم و به امید خدا تصمیم دارم روشی را که طی کردم در سطح وسیعی مطرح کنم.
قدیمیها راست گفتند که ترس برادر مرگ هست.
در زمان حال زندگی کنید دوستان و اطمینان داشته باشید که فردا روشنه و درمان به هر شکلی که باشه در راه هست که به شما برسه.
به قول دکتر شریعتی:
چقدر ناراحتیها کشیدم برای اتفاقهایی که هیچوقت نیفتاد
من هم ام اس داشتم.