2010/08/03, 09:29 AM
سلام
از سال 71 علائم بيماري ظاهر شد و تا دو سال بعد از آن هيچ پزشكي نتوانست مشكلم را تشخيص بده تمام متخصصين پزشكي حتي مغز و اعصاب بعد از سال 71 هرگز نتوانستم بدوم و گز گز پاها را هنوز دارم اينكه چي بهم گذشته بماند فقط اينكه تو اين مدت ميخواستم ازدواج كنم كه ازدواج كردم شرايطم طوري بود كه ام اس بهم حتي كمك كرد ميگوييد چطور خوب اينطوري كه ...........اول اينو بگم كه نميخواستم و نميخواهم كه كسي بهم ترحم كنه (در حاليكه اغلب خدا را شكر من با كمك خدا تونستم دست اينو آن را بگيرم) و چون با عصا راه ميرفتم فكر ميكردم وقتي دخترهاي سالم به خواستگاريم جواب مثبت ميدهند لابد دچار مشكل و تنگناي سختتري هستند كه حاضر شدند با مردي زندگي مشترك را شروع كنند كه وضعيت آينده اش شايد بدتر از ايني باشد كه الان هست فكر كردم بايد با خودم رو راست باشم واقعيت اين است كه من آدم مغروري هستم و از ترحم حتي زنم ناراحت ميشم پس همسرم رو از بين بيماران ام اس كه شدت بيماريش هم اندازه بيماري خودم بود انتخاب كردم و چنان با قدرت و اطمينان كه هيچكس نتونست جلومو بگيره مثلا خانواده مهناز ميگفتند اينقدر مهر و جشن و ... ولي بهشون گفتم موافق باشند يا نباشند من به رابطه ام با مهناز ادامه ميدهم و همينكار را هم كرديم مثلا وقتي به پارك يا سينما ميرفتيم دستمون تو دست هم بود (يه دست ديگر هم عصا)هيچ وقت كسي مزاحم نشد يعني يك نيرويي يه چيزي كه نميتونم خوب آنرا توضيح بدم مانع از اين ميشد كه كسي مزاحم شود در نهايت هم با مهناز ازدواج كردم حالا هم ام اس گاهي اذيت ميكنه اما من و مهناز به هم قول داديم از عهدهاش بر مياييم يعني وقتي مهناز زمين ميخوره يا من زمين ميافتم فقط به هم نگاه ميكنيم البته مهناز اجازه دارد گريه كند يا به زمين و زمان و خدا و ام اس و.... هر چه ميخواهد بگويد اما بعد از مدتي بلند ميشود اول ميگه خدايا ببخش كه گفتم!!! بعد هم از من عذر ميخاد و با دقت بيشتري ميره دنبال كاري كه مشغول انجام آن بود ديگه اينكه كارم رو ول نكردم و هر روز پنج صبح بيدار ميشم و تقريبا قبل از همه تو اداره هستم (نيم ساعت وقت اضافي براي بلند شدن از روي زمين وقتيكه زمين ميخورم در نظر گرفتم تا بموقع به محل كار برسم) از وسايل كمكي براي حركت هم استفاده ميكنم وسايلي مثل ويلچر معتقدم انسان موفق كسي است كه انعطاف پذير باشه و بتونه خودش رو با شرايط سازگار كنه و در عين حال جستجو گر باشه تا براي مشكلاتي كه پيش مياد راه حل مناسبي پيدا يا ابداع كنه در آينده هم ميخوام وقتي بازنشست شدم يه ماشين كاروان بخرم بعد با مهناز بريم ايران گردي تابستانها جاهاي خنك و زمستانها جاهاي گرم انشااله عكس هم براتون مي فرستيم.
از سال 71 علائم بيماري ظاهر شد و تا دو سال بعد از آن هيچ پزشكي نتوانست مشكلم را تشخيص بده تمام متخصصين پزشكي حتي مغز و اعصاب بعد از سال 71 هرگز نتوانستم بدوم و گز گز پاها را هنوز دارم اينكه چي بهم گذشته بماند فقط اينكه تو اين مدت ميخواستم ازدواج كنم كه ازدواج كردم شرايطم طوري بود كه ام اس بهم حتي كمك كرد ميگوييد چطور خوب اينطوري كه ...........اول اينو بگم كه نميخواستم و نميخواهم كه كسي بهم ترحم كنه (در حاليكه اغلب خدا را شكر من با كمك خدا تونستم دست اينو آن را بگيرم) و چون با عصا راه ميرفتم فكر ميكردم وقتي دخترهاي سالم به خواستگاريم جواب مثبت ميدهند لابد دچار مشكل و تنگناي سختتري هستند كه حاضر شدند با مردي زندگي مشترك را شروع كنند كه وضعيت آينده اش شايد بدتر از ايني باشد كه الان هست فكر كردم بايد با خودم رو راست باشم واقعيت اين است كه من آدم مغروري هستم و از ترحم حتي زنم ناراحت ميشم پس همسرم رو از بين بيماران ام اس كه شدت بيماريش هم اندازه بيماري خودم بود انتخاب كردم و چنان با قدرت و اطمينان كه هيچكس نتونست جلومو بگيره مثلا خانواده مهناز ميگفتند اينقدر مهر و جشن و ... ولي بهشون گفتم موافق باشند يا نباشند من به رابطه ام با مهناز ادامه ميدهم و همينكار را هم كرديم مثلا وقتي به پارك يا سينما ميرفتيم دستمون تو دست هم بود (يه دست ديگر هم عصا)هيچ وقت كسي مزاحم نشد يعني يك نيرويي يه چيزي كه نميتونم خوب آنرا توضيح بدم مانع از اين ميشد كه كسي مزاحم شود در نهايت هم با مهناز ازدواج كردم حالا هم ام اس گاهي اذيت ميكنه اما من و مهناز به هم قول داديم از عهدهاش بر مياييم يعني وقتي مهناز زمين ميخوره يا من زمين ميافتم فقط به هم نگاه ميكنيم البته مهناز اجازه دارد گريه كند يا به زمين و زمان و خدا و ام اس و.... هر چه ميخواهد بگويد اما بعد از مدتي بلند ميشود اول ميگه خدايا ببخش كه گفتم!!! بعد هم از من عذر ميخاد و با دقت بيشتري ميره دنبال كاري كه مشغول انجام آن بود ديگه اينكه كارم رو ول نكردم و هر روز پنج صبح بيدار ميشم و تقريبا قبل از همه تو اداره هستم (نيم ساعت وقت اضافي براي بلند شدن از روي زمين وقتيكه زمين ميخورم در نظر گرفتم تا بموقع به محل كار برسم) از وسايل كمكي براي حركت هم استفاده ميكنم وسايلي مثل ويلچر معتقدم انسان موفق كسي است كه انعطاف پذير باشه و بتونه خودش رو با شرايط سازگار كنه و در عين حال جستجو گر باشه تا براي مشكلاتي كه پيش مياد راه حل مناسبي پيدا يا ابداع كنه در آينده هم ميخوام وقتي بازنشست شدم يه ماشين كاروان بخرم بعد با مهناز بريم ايران گردي تابستانها جاهاي خنك و زمستانها جاهاي گرم انشااله عكس هم براتون مي فرستيم.