(2010/08/01, 08:20 AM)pariya نوشته است: ناهید و سعیده عزیز از اینکه دوباره دیدمتون خوشحالم، سعیده جان ببخشید که نزاشتم بری با حمید اینا شام بخورینمي خوام پريا هيج مي دوني من جقذر وزنم كم شد اصلا" مي دوني چقدر لپام آب رفت. حالا كي جواب مي ده؟ چرا به بچه ها نگفتي كه من نزديك بود بيفتم. چرا نگفتي نزديك بود سر نازنينت رو بتركونم. چرا نگفتي چه صحنه هايي از حيات وحش تهران رو ديديم. حيات وحش دوست داشتني كه مي خواستند شام بخورند از ما ترسيدند. خلاصه پريا به جبران اينكه نگذاشتي من برم با بقيه شام بخورم بايد هفت شبانه روز منو تغذيه كني بايد لپاي من برگرده سرجاش من نمي دونم ببخشيد و از اين حرفها هم حاليم نيست.
براي اينكه يه وقت سوء تفاهم نشه ما تو راه برگشت چند موش زيبا و كمي درشت رو ديديم كه داشتند دم ساندويجي شام مي خوردند. يه وقت جسارتي خدمت دوستان عزيزي كه رفتند شام بخورند نباشه.
وقتی تنها شدی تنها تر از تمام غریبان روزگار
از قیل و قال حادثه باری دلت گرفت
بر خویش تکیه کن برعرش
از قیل و قال حادثه باری دلت گرفت
بر خویش تکیه کن برعرش