خب دلم میخواد خاطره تعریف کنم مگه چیه ؟ آقا رسیدیم به یه جای صخره ای با شیب تند ، مهسا گفت عمرا نمیام . من همینجا میمونم . به جون خودم از اون بالا دیدمش که اون پایین نشسته . بعد ما هن هن کنان رسیدیم به مقصد نهایی، دیدم مهسا سر حال و قبراق نشسته اونجا تازه میگفت چقدر دیر کردین من خیلی وقته رسیدم اینجا بود که من به درک تازه ای از حتی یه قدم دیگه نمیام رسیدم
در ضمن آقا ابراهیم من عاشق اون دختر کوچولوی باهوش و کوهنورد شما شدم
در ضمن آقا ابراهیم من عاشق اون دختر کوچولوی باهوش و کوهنورد شما شدم
Peace begins with a smile