2013/04/21, 02:17 PM
در روزنامه بهار در یادداشتی طنز می خوانید:
من، یک پسر 20ساله، هیچ هیچ هیچ تصوری از ازدواج ندارم. از کلیشه ها بیرون برویم، چرا اصلا ازدواج؟ چون نسلهای قبل ازدواج می کردند، ما هم باید ازدواج کنیم؟ یعنی یک عادت اجتماعی است یا چیزی مثل این؟ من توی کتم نمی رود این حرفها و صحبت ازدواج اگر حرف حساب است، حرف حساب هم حالیم نمی شود.
به نظر من به عنوان یک آدم 20 ساله ازدواج هیچ توجیه منطقی و عقلی ندارد. این که خوبیهایی دارد و قضیه نیازهای آدم و چیزهای دیگر که خط قرمز است این جا صحبت کردن در موردشان، درست! اما وقتی کسی می خواهد کاری کند، می بیند چه چیزهایی به دست آورده و چه چیزهایی از دست می دهد، در ازدواج بیشتر از آن که به دست بیاوری، از دست می دهی. فاجعه بزرگتر از آن که قرار است یک نفر را بقیه عمرت تحمل کنی؟ صبح ببینیش، ظهر با او غذا بخوری، شب را کنار یکدیگر بگذرانید، روز بگذرد و ماه و سال و سال های بعد و شما همچنان کنار هم باشید. کسانی که ازدواج کرده اید، یک سوال جدی دارم از شما! شما حوصله تان سر نمی رود یک نفر آن قدر توی زندگیتان است؟
من با دوستانم سفرهای بسیاری رفته ام، ولی کلا سفر کیفش نهایتا یک هفته است، بعدش دیگر حوصله تان از هم سر می رود، حرفی برای گفتن ندارید. چطور آدم 60 سال ور دل یک نفر بنشیند و با او صحبت کند؟ فاجعه است. قلبم درد می گیرد وقتی به این فکر می کنم یک نفر قرار است در همه چیز با شما شریک باشد، فکرش را بکنید، همه چیز! دیگر نمی توانید با رفقایتان تا نصف شب خیابان گردی کنید، دیگر نمی توانید هرچه دلتان خواست بخورید، دیگر نمی توانید هر برنامه ای را که خواستید ببینید، باید رمز لپ تاپ و موبایلتان را هم به او بگویید،... این یکی دیگر غیرقابل تحمل است. نقض حریم شخصی در ازدواج بیداد می کند، من تعجب می کنم چرا در قانون مجازاتی برای ازدواج کردن نداریم.
غیر از اینها من نسل چهارمی به شدت دمدمی مزاج هستم، حال نمی کنم دو روز بیشتر پشت سرهم یک لباس را بپوشم، از آدمهایی که عطر مخصوص خودشان را دارند حالم به هم می خورد، آنها تکراریترین آدمهای دنیا هستند، هیچ وقت نشده عطر مخصوص داشته باشم، هردفعه از یک مدل عطر استفاده می کنم، مسیری که برای دانشگاهم انتخاب می کنم هربار از یک طرف است، هربار به یکی از دوستانم بیشتر متمایل می شوم، گاهی دلم می خواهد شاعر بشوم و گاهی ورزشکار و من یک مشت هستم نمونه خروار نسلم، ما آدمهایی به شدت تنوع طلبیم و ازدواج با روح تنوع طلبی در تضاد مستقیم است.
من آن قدر دمدمی مزاجم که الان دقیقا بعد از 400 کلمه دارم به این فکر می کنم ازدواج آن قدرها هم بد نیست، ازدواج خیلی عالیست و هیچ دشواری هم ندارد. فکر کن یک سرماخوردگی ساده داشته باشی و کسی کنارت نباشد، فکر کن یک دوست دلت را شکسته باشد و کسی نباشد که با او درد دلت را بگویی، فکر کن به چیزهایی که من نمی توانم آنها را بنویسم اما تو می توانی تصور کنی، فکر کن به عشق که هیچ وقت تکراری نمی شود و هر روز شیرین تر می شود، فکر کن توی تنوع طلب با یک تنوع طلب دیگر می شوید دو تنوع طلب و می توانید کلی خاطره شیرین و هیجان انگیز کنار هم داشته باشید و بعد از مدتی با کمک یکدیگر یک تنوع طلب دیگر را هم تولید کنید، آن وقت می شوید سه تنوع طلب و این خیلی عالی است. ما یک بار چهار تنوع طلب کنار یکدیگر بودیم، کلی خوش گذشت.
حالا که فکر می کنم ازدواج آخر حرف حساب است و من تعجب می کنم چرا در قانون مجازاتی برای مجرد بودن وقتی که شرایط ازدواج فراهم است، نگذاشته اند. درست است که در ازدواج چیزهایی را از دست می دهی، مثلا شب بیداری با رفقا، این تفریح کوچک را از دست می دهی ولی کلی چیز بزرگ تر نصیبت می شود، آرامشی بالاتر از این که یک نفر کنارت باشد تمام عمر؟ این که با هم غذا بخورید، با هم سفر کنید، اصلا لباسش را تو برایش انتخاب کنی و لباس تو را او انتخاب کند. نه! خیلی احمقانه است. به نظرم خیلی احمقانه است یک نفر برای آدم لباس انتخاب کند. چقدر خوب است تمام عمر با یک نفر باشی. چقدر بد است رمز لپ تاپت را، رمز موبایلت را یک نفر دیگر بداند. چقدر خوب است وقتی سرما خوردی یک کسی کنارت باشد. چقدر... نمی دانم. من واقعا هیچ تصوری از ازدواج ندارم. من، یک پسر 20ساله، هیچ هیچ هیچ تصوری از ازدواج ندارم...
من، یک پسر 20ساله، هیچ هیچ هیچ تصوری از ازدواج ندارم. از کلیشه ها بیرون برویم، چرا اصلا ازدواج؟ چون نسلهای قبل ازدواج می کردند، ما هم باید ازدواج کنیم؟ یعنی یک عادت اجتماعی است یا چیزی مثل این؟ من توی کتم نمی رود این حرفها و صحبت ازدواج اگر حرف حساب است، حرف حساب هم حالیم نمی شود.
به نظر من به عنوان یک آدم 20 ساله ازدواج هیچ توجیه منطقی و عقلی ندارد. این که خوبیهایی دارد و قضیه نیازهای آدم و چیزهای دیگر که خط قرمز است این جا صحبت کردن در موردشان، درست! اما وقتی کسی می خواهد کاری کند، می بیند چه چیزهایی به دست آورده و چه چیزهایی از دست می دهد، در ازدواج بیشتر از آن که به دست بیاوری، از دست می دهی. فاجعه بزرگتر از آن که قرار است یک نفر را بقیه عمرت تحمل کنی؟ صبح ببینیش، ظهر با او غذا بخوری، شب را کنار یکدیگر بگذرانید، روز بگذرد و ماه و سال و سال های بعد و شما همچنان کنار هم باشید. کسانی که ازدواج کرده اید، یک سوال جدی دارم از شما! شما حوصله تان سر نمی رود یک نفر آن قدر توی زندگیتان است؟
من با دوستانم سفرهای بسیاری رفته ام، ولی کلا سفر کیفش نهایتا یک هفته است، بعدش دیگر حوصله تان از هم سر می رود، حرفی برای گفتن ندارید. چطور آدم 60 سال ور دل یک نفر بنشیند و با او صحبت کند؟ فاجعه است. قلبم درد می گیرد وقتی به این فکر می کنم یک نفر قرار است در همه چیز با شما شریک باشد، فکرش را بکنید، همه چیز! دیگر نمی توانید با رفقایتان تا نصف شب خیابان گردی کنید، دیگر نمی توانید هرچه دلتان خواست بخورید، دیگر نمی توانید هر برنامه ای را که خواستید ببینید، باید رمز لپ تاپ و موبایلتان را هم به او بگویید،... این یکی دیگر غیرقابل تحمل است. نقض حریم شخصی در ازدواج بیداد می کند، من تعجب می کنم چرا در قانون مجازاتی برای ازدواج کردن نداریم.
غیر از اینها من نسل چهارمی به شدت دمدمی مزاج هستم، حال نمی کنم دو روز بیشتر پشت سرهم یک لباس را بپوشم، از آدمهایی که عطر مخصوص خودشان را دارند حالم به هم می خورد، آنها تکراریترین آدمهای دنیا هستند، هیچ وقت نشده عطر مخصوص داشته باشم، هردفعه از یک مدل عطر استفاده می کنم، مسیری که برای دانشگاهم انتخاب می کنم هربار از یک طرف است، هربار به یکی از دوستانم بیشتر متمایل می شوم، گاهی دلم می خواهد شاعر بشوم و گاهی ورزشکار و من یک مشت هستم نمونه خروار نسلم، ما آدمهایی به شدت تنوع طلبیم و ازدواج با روح تنوع طلبی در تضاد مستقیم است.
من آن قدر دمدمی مزاجم که الان دقیقا بعد از 400 کلمه دارم به این فکر می کنم ازدواج آن قدرها هم بد نیست، ازدواج خیلی عالیست و هیچ دشواری هم ندارد. فکر کن یک سرماخوردگی ساده داشته باشی و کسی کنارت نباشد، فکر کن یک دوست دلت را شکسته باشد و کسی نباشد که با او درد دلت را بگویی، فکر کن به چیزهایی که من نمی توانم آنها را بنویسم اما تو می توانی تصور کنی، فکر کن به عشق که هیچ وقت تکراری نمی شود و هر روز شیرین تر می شود، فکر کن توی تنوع طلب با یک تنوع طلب دیگر می شوید دو تنوع طلب و می توانید کلی خاطره شیرین و هیجان انگیز کنار هم داشته باشید و بعد از مدتی با کمک یکدیگر یک تنوع طلب دیگر را هم تولید کنید، آن وقت می شوید سه تنوع طلب و این خیلی عالی است. ما یک بار چهار تنوع طلب کنار یکدیگر بودیم، کلی خوش گذشت.
حالا که فکر می کنم ازدواج آخر حرف حساب است و من تعجب می کنم چرا در قانون مجازاتی برای مجرد بودن وقتی که شرایط ازدواج فراهم است، نگذاشته اند. درست است که در ازدواج چیزهایی را از دست می دهی، مثلا شب بیداری با رفقا، این تفریح کوچک را از دست می دهی ولی کلی چیز بزرگ تر نصیبت می شود، آرامشی بالاتر از این که یک نفر کنارت باشد تمام عمر؟ این که با هم غذا بخورید، با هم سفر کنید، اصلا لباسش را تو برایش انتخاب کنی و لباس تو را او انتخاب کند. نه! خیلی احمقانه است. به نظرم خیلی احمقانه است یک نفر برای آدم لباس انتخاب کند. چقدر خوب است تمام عمر با یک نفر باشی. چقدر بد است رمز لپ تاپت را، رمز موبایلت را یک نفر دیگر بداند. چقدر خوب است وقتی سرما خوردی یک کسی کنارت باشد. چقدر... نمی دانم. من واقعا هیچ تصوری از ازدواج ندارم. من، یک پسر 20ساله، هیچ هیچ هیچ تصوری از ازدواج ندارم...
دردم نهفته به از طبیبان مدعی
باشد که از خزانهء غیبش دوا کنند
باشد که از خزانهء غیبش دوا کنند