2013/03/24, 08:33 AM
من ازبچگی گزگزکل بدن وسرگیجه وضعف وخستگی وبی حس شدن پاهم روداشتم توسن بیست سالگی ام اس برای من ازبین رفتن دیدچشم راستم روبه ارمغان آوردوبعدخوب شدن چشمم پاهم کاملاسرشدنمی تونستم راه برم یکجوری بودم انگارپانداشتم ولی خب مگه اینامهمه الان که خوب خوب هستم میتونم بدوم میتونم همه دنیاروببینم اولین بارکه دکتربهم گفت ام اس داری ازم پرسیدمیدونی ام اس چیه من گفتم من کامل نمیدونم اماتوی یک داستانی خونده بودم یکی مبتلابه ام اس شدفلج وکوروکرولال شدوآخرش مرددکتربمن گفت عجب داستان وحشتناکی خوندی دیگه ازاین داستانهانخون گفت ام اس اونی نیست که توی داستان خوندی ام اس به راحتی آب خوردن کنترل میشه تواصن مشکلی پیدانمیکنی گفتم این مشکلاتی که الان دارم ایناروبایدچیکارکنم بمن گفت تولازم نیست کاری بکنی ماتوروتوی بیمارستان بستری میکنیم پالس تراپیت میکنیم خوب میشی
اے دنیا کے مسافر منزل تیری قبرھیں اے کر رھا ھیں جو تو دو دن کا یہ سفرھیں موت ھیں تیرا ان دیکھا ساتھی آچانگ تجھے نگل لے گا:ای مسافر دنیا خونه ی توقبر است ای که هرکاری میکنی سفر دو روزه هست مرگ رفیق ندیده ی تو است یکهو نفست رو می گیره