2013/03/02, 09:54 PM
من اون روز تنهایی تو اتاقم نشسته بودم کار میکردم که خواهر بزرگم یهو اومد اتاقم حدس زدم یه اتفاقی افتاده که خواهرم خیلی اروم اروم بهم گفت که ام اس دارم و منم چون بهم شوک وارد شده بود زدم زیر گریه بعد خواهرم ارومم کرد و یکم درمورد ام اس برام گفت.
راستش من خودم فکر میکردم که یه چیزیم هست چون حالم اصلا خوب نبود.
راستش من خودم فکر میکردم که یه چیزیم هست چون حالم اصلا خوب نبود.
زندگی یک اثر هنریست،نه یک مسئله ی ریاضی...
بهش فکر نکن،ازش لذت ببر...
بهش فکر نکن،ازش لذت ببر...