2013/02/27, 12:07 PM
من چون رشته دانشگاهیم زیست بود از وضع عمومی خودم متوجه شده بودم که ام اس دارم و همیشه به مامانم می گفتم.اما وقتی چشم چپم تار شد و دکتر منو برا ام ار ای فرستاد و بعد مادرم جواب رو برد دکتر و متاسفانه وقتی تو بیمارستان بستری شدم نه دکترم و نه خانوادم چیزی نگفتن.چیزی که بیمار رو بیشتر از همه آزار می ده شک و شبهه و نگرانی هستش. روز آخر مرخصی با خوندن پرونده پزشکیم متوجه شدم.هیچ ترسی یا غمی نداشتم فقط ناراحت بودم که چرا خانوادم در مورد بیماریم چیزی بهم نگفتن.