2012/09/28, 07:13 PM
. . .
سلام سلام
ما اومدیم

و با افتخار تمام ایستگاه شماره ی 2 توچال رو فتح کردیم
( البته بعد از ایستگاه 2 من و فربد و حمید و مهدی نصیری و سینا و امیر مقیمی و ندا جونم و سمانه ی عزیز تا حدود یک ساعت بیشتر از ایستگاه 2 هم رفتیم و برگشتیم پیش بچه ها )
خب از لحظه ی اول تعریف میکنم . . .
وقتی رسیدم تقریبا بیشتر بچه ها رسیده بودن و جلوی ورودی توچال منتظرمون بودن و بعد فربد اومد.gif)
.gif)
بعد مهدی نصیری که یادش رفته بود کلاه بیاره رفت و یه کلاه 8 هزار تومنی داغون و کثیف خرید و این موضوع تا آخر مسیرمون شد سوژه ی مهدی مرجانی

بعد از جمع شدن همه ی بچه ها حدود ساعت 7:30 به سمت ایستگاه 1 حرکت کردیم . . .
آفتابم لطف کرده بود و مستقیم میتابید وسط فرق سرمون و خیلی از بچه ها رو از جمله من کلافه کرده بود

بین راه هم یه سگ لنگ اومد سمت ندا و دنبالش میکرد و همش میخواست جلب توجه کنه . . . ندا هم بهش محل نمیذاشت

حدود ساعت 9 رسیدیم ایستگاه 1 و صبحونه رو همونجا خوردیم

تا دلتون بخواد دنت و خامه شکلاتی داشتیم ، با 4 مدل نون

بعد به سمت ایستگاه 2 شروع به حرکت کردیم که از همونجا شیب تندتر میشد و باز هم آفتاب . . .

خوب شد به حرف فربد گوش نکردم و لباس گرم برنداشتم وگرنه سوخاری میشدم
البته یکی از بچه های حرف گوش کن که اسم نمیبرم
قشنگ نکته به نکته هرچیکه فربد گفته بود رو انجام داده بود . . . 



حدود ساعت 12 مقتدرانه رسیدیم ایستگاه 2 توچال



بعدش که ما رفتیم بالاتر و برگشتیم حدود ساعت 1:30 بساط ناهارو راه انداختیم



همه چی داشتیم . . .

به لطف آرزوی عزیز آش رشته ، به لطف مهدی ها و سمیرا الویه و بقیه ی دوستان عزیزم کتلت و کوکو و . . .
بعدش دیگه سنگین شده بودیم و نمیتونستیم راه بریم ( دیگه چیزی نمونده بود که نخوریم.gif)
)
خلاصه فربد اولتیماتوم داد که باید سریع حرکت کنیم و برگردیم . . .

ما هم که نمیتونیم نه بگیم .gif)
.gif)
واقعا خیلی روز خوبی بود در کنار دوستای عزیزم و مهربونم و جای تمام کسانیکه نبودن خالی بود

و تشکر ویژه از فربد که همیشه زحمت بچه ها رو میکشه




ایشالا در صعود های مقتدرانه ی بعدی در کنارتون باشم و ازتون انرژی بگیرم . . .



سلام سلام
ما اومدیم



( البته بعد از ایستگاه 2 من و فربد و حمید و مهدی نصیری و سینا و امیر مقیمی و ندا جونم و سمانه ی عزیز تا حدود یک ساعت بیشتر از ایستگاه 2 هم رفتیم و برگشتیم پیش بچه ها )
خب از لحظه ی اول تعریف میکنم . . .
وقتی رسیدم تقریبا بیشتر بچه ها رسیده بودن و جلوی ورودی توچال منتظرمون بودن و بعد فربد اومد
.gif)
.gif)
بعد مهدی نصیری که یادش رفته بود کلاه بیاره رفت و یه کلاه 8 هزار تومنی داغون و کثیف خرید و این موضوع تا آخر مسیرمون شد سوژه ی مهدی مرجانی


بعد از جمع شدن همه ی بچه ها حدود ساعت 7:30 به سمت ایستگاه 1 حرکت کردیم . . .
آفتابم لطف کرده بود و مستقیم میتابید وسط فرق سرمون و خیلی از بچه ها رو از جمله من کلافه کرده بود


بین راه هم یه سگ لنگ اومد سمت ندا و دنبالش میکرد و همش میخواست جلب توجه کنه . . . ندا هم بهش محل نمیذاشت


حدود ساعت 9 رسیدیم ایستگاه 1 و صبحونه رو همونجا خوردیم


تا دلتون بخواد دنت و خامه شکلاتی داشتیم ، با 4 مدل نون


بعد به سمت ایستگاه 2 شروع به حرکت کردیم که از همونجا شیب تندتر میشد و باز هم آفتاب . . .


خوب شد به حرف فربد گوش نکردم و لباس گرم برنداشتم وگرنه سوخاری میشدم

.gif)





حدود ساعت 12 مقتدرانه رسیدیم ایستگاه 2 توچال




بعدش که ما رفتیم بالاتر و برگشتیم حدود ساعت 1:30 بساط ناهارو راه انداختیم




همه چی داشتیم . . .


به لطف آرزوی عزیز آش رشته ، به لطف مهدی ها و سمیرا الویه و بقیه ی دوستان عزیزم کتلت و کوکو و . . .
بعدش دیگه سنگین شده بودیم و نمیتونستیم راه بریم ( دیگه چیزی نمونده بود که نخوریم
.gif)
.gif)
خلاصه فربد اولتیماتوم داد که باید سریع حرکت کنیم و برگردیم . . .



.gif)
.gif)
واقعا خیلی روز خوبی بود در کنار دوستای عزیزم و مهربونم و جای تمام کسانیکه نبودن خالی بود


و تشکر ویژه از فربد که همیشه زحمت بچه ها رو میکشه





ایشالا در صعود های مقتدرانه ی بعدی در کنارتون باشم و ازتون انرژی بگیرم . . .




روزگارا ، تو اگر سخت بمن میگیری ! باخبر باش که پژمردن من آسان نیست . . . !