عرضم به حضور انورتون که طبق پیش بینی های بنده بازهم طلسم نرسیدن من به دیدارها داشت محقق می شد !!به لطف دوستان کریمزون انقدر تست ما زیاد بود که از 12 تا 5.5 حضور گرم من مانع این می شد که اجازه خروج و پایان تست رو به بنده بدن !!
خلاصه پس از کلی تهدید و خواهش و تمنا و با قول مبنی بر اینکه بروشورهای معرفی تست رو به دیدار ببرم بهم اجازه خروج دادند و بنده با سرعت هرچه بیشتری به منزل و ازونجا به محل دیدار رهسپار شدم،و وای با صحنه بستن مسیر مواجه و به خروجی نیایش راهنمایی گشتیم خلاصه پس از کش و قوس های فراوان در ساعت 7.15 دقیقه به دیدار رسیدم و بالاخره طلسم شکسته شد و اونجا در عرض 15 دقیقه کلی از دوستای خوبمون رو دیدم آدم هایی که فارغ از ظاهرشون و ماهیت مادیشون 1 بخشی از علائق و زندگیم شدن و صحنه قشنگی بود لحظه ای که کاملا برام ملموس شدن ، دیدن نمو ، مهشید ، شادی ،ساناز،شهرزاد ،احسان عزیز، ابراهیم خان،پرستو و پویا ،حمید، سینا ، فربد ، نفس ،فرناز،نگار و اون دوست عزیزم که اسمش خارجیه و دوست عزیزی که از اراک اینهمه راه رو اومده بود ولی من اسمش از یادم رفت و همه اون دوستایی که به ذهن خسته من نمیاد و ازشون کلی شرمنده ام نمی دونین چه حس خوبی داشت!!!
و ای راستی ممنونم از سینا که چون من پذیرایی نشده بودم جای 1 دونه دنت 2تا دنت و 2تا ساندویچ و 1 نوشابه برام گذاشت تو ساکم !!!
و البته حمید رو واسه بار اول دیدم و بهش گفتم ووو تو اون حمیدی که ما ازش حساب می بریم ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
و خیلی ممنون از پویا و پرستو جون که من رو تا میدون شهرداری رسوندن .
خب باور کنین من همش رو گفتم.
زیاده قابل عرض نیست
تا دیدار بعدی بدرود
خلاصه پس از کلی تهدید و خواهش و تمنا و با قول مبنی بر اینکه بروشورهای معرفی تست رو به دیدار ببرم بهم اجازه خروج دادند و بنده با سرعت هرچه بیشتری به منزل و ازونجا به محل دیدار رهسپار شدم،و وای با صحنه بستن مسیر مواجه و به خروجی نیایش راهنمایی گشتیم خلاصه پس از کش و قوس های فراوان در ساعت 7.15 دقیقه به دیدار رسیدم و بالاخره طلسم شکسته شد و اونجا در عرض 15 دقیقه کلی از دوستای خوبمون رو دیدم آدم هایی که فارغ از ظاهرشون و ماهیت مادیشون 1 بخشی از علائق و زندگیم شدن و صحنه قشنگی بود لحظه ای که کاملا برام ملموس شدن ، دیدن نمو ، مهشید ، شادی ،ساناز،شهرزاد ،احسان عزیز، ابراهیم خان،پرستو و پویا ،حمید، سینا ، فربد ، نفس ،فرناز،نگار و اون دوست عزیزم که اسمش خارجیه و دوست عزیزی که از اراک اینهمه راه رو اومده بود ولی من اسمش از یادم رفت و همه اون دوستایی که به ذهن خسته من نمیاد و ازشون کلی شرمنده ام نمی دونین چه حس خوبی داشت!!!
و ای راستی ممنونم از سینا که چون من پذیرایی نشده بودم جای 1 دونه دنت 2تا دنت و 2تا ساندویچ و 1 نوشابه برام گذاشت تو ساکم !!!
و البته حمید رو واسه بار اول دیدم و بهش گفتم ووو تو اون حمیدی که ما ازش حساب می بریم ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
و خیلی ممنون از پویا و پرستو جون که من رو تا میدون شهرداری رسوندن .
خب باور کنین من همش رو گفتم.
زیاده قابل عرض نیست
تا دیدار بعدی بدرود
برف ببارد یا باران برای باور "پاییز" همین "جای نبودنت" کافیست !!