2012/05/30, 07:30 AM
وقتی این بیماری بسراغم اومد فقط ده سال داشتم
بامشگلات چشم،عدم تعادل وبیحسی دست و پا شروع شد
وچیزی که بیش از همه رنجم میداد چشمهای غم آلود و نگران پدر و مادرم بود
در عرض سه ماه و ناتواناییهای بیشتر و بیشتر،و مراجعه به متخصصین فراوان
ولی دریغ از جوابی که این بیماری ناشناخته من چیست؟؟
در این موج نگرانی وانده دکتری آگاه وبسیارمهربان (جناب دکتر کریم نیکخواه) بداد من و خانواده ام رسید
وشروع درمان باپالس کورتون، ورفع بیشتر ناتوانائیهایم
وامید وشادی که دوباره بمن و خانواده ام بخشیده شد
باندازه پدرم دوستشون دارم چون ایشان هم در بزرگ کردن من سهیم بودند
نگرانی در موقع عود و خوشحالی درمواقع بهبودی رو در چشمان مهربونشون حس میکنم
پس کار ما از رضایت گذشته و به "عشق" رسیده.
رنج بیماری چنان آزرده بود / روز خوش را از وجودم برده بود
دادم آمد آن طبیب با خـــدا / اجر او را رب بداند نا که مــــــا
« گوهر پاک بباید که شود قابل فیض »
« *پیوند قلبها مسافت نمی شناسد وقتی که خــدا عاقداست و مهرش حس قشنگ عشق و امید »
« Love is the medicine for any kind of pain »