2012/05/25, 08:51 AM
االقصه ...........
چندی بگذشت و یاران به آبادی رسیدندی و در آنجا کیفی بکردندی و تولدی بگرفتندی و از خود هدیه و کیک و فشفشه برون کردندی و ها ها خنده در بکردندی و یادگار فیروزه خانم را با خود حمل کردندی و به امانت نزد حسین گذاشتندی تا وی آنرا سپاس دارد و به یاد زاد روز این روز خجسته نقشی در خاطراتش به یادگار بمانندی و از این امانت خرسند به گردیدندی و اشک شوق بریختندی به مانند اینکه در ابتدای سفر علیرضا دل از برهها بکندندی و فراغ حاصل شدندی .................
اداوه دارد
چندی بگذشت و یاران به آبادی رسیدندی و در آنجا کیفی بکردندی و تولدی بگرفتندی و از خود هدیه و کیک و فشفشه برون کردندی و ها ها خنده در بکردندی و یادگار فیروزه خانم را با خود حمل کردندی و به امانت نزد حسین گذاشتندی تا وی آنرا سپاس دارد و به یاد زاد روز این روز خجسته نقشی در خاطراتش به یادگار بمانندی و از این امانت خرسند به گردیدندی و اشک شوق بریختندی به مانند اینکه در ابتدای سفر علیرضا دل از برهها بکندندی و فراغ حاصل شدندی .................

خدایا حواست هست؟
صدای گریه ام از گلویی در میاید که تو از رگ به آن نزدیکتری
صدای گریه ام از گلویی در میاید که تو از رگ به آن نزدیکتری