2012/05/08, 06:11 PM
پشت كنكوري بودم .توي يه شب نفرين شده به علت مسائل خانوادگي دچار فشار عصبي شدم.چند ماه بعد كارم به روانپزشك كشيد و داروهاي اعصاب .مي گفتن از بچگي دچار اضطراب ريشه اي هستي و الان باعث شده اينجوري بشي .رفتم دانشگاه.تو انجمن فعاليت مي كردم .توي يكي از نمايشگاه ها ي زست شناسي دل به يه آدمي دادم .يك طرفه 4 سال و نيم ازش مخفي كردم ولي مردم تو اين مدت .حالا كه جريان و مي دونه تنها كلمه اي كه گفت اين بود من نمي دونم برات دعا كنم يا نه! و تو منو سورپرايز كردي.
آخ شرمنده از مسير منحرف شدم .چند ترم مونده بود كه تموم كنم كه يكي از هم دانشگاهي هام گفت الا و بلا بايد بايد بياي و تو نمايشگاه من كار كني گفتم نه آقاي.....
زد زير گريه منم حساس......قبول كردم يه روز مونده بود به افتتحاييه حالم بد شده و تو وسط سالن از حال رفتم.ديگه نتونستم برم .آقا نخواست تقدير نامه رو خودش بياره! داد دست يكي از دخترا.منم گفتم بندازش دور.دوستي ادامه داشت تا چند مدت پيش كه فهميدم ام اس دارم .خودم تو اوج نااميدي كارم شده بود به مشكلات اون رسيدن .حتي يه بارم برا همايش ام اسي ها دعوتش كردم موسيقي و آهنگ بود .ازم تشكر كرد .حالا هم همه راه هاي ارتباطي مو قطع كردم.
چيزي كه عذابم مي ده ام اس نيست .درسته كه خيلي زجر مي كشم و هنوز بعد گذشت 5 ماه نتونستم باهاش كنار بيام ولي بيشتر همه ناراحتي هايي كه سراغم مياد ناراحتم نمي كنه.خسته شدم از دارو هاي اعصاب.
آخ شرمنده از مسير منحرف شدم .چند ترم مونده بود كه تموم كنم كه يكي از هم دانشگاهي هام گفت الا و بلا بايد بايد بياي و تو نمايشگاه من كار كني گفتم نه آقاي.....
زد زير گريه منم حساس......قبول كردم يه روز مونده بود به افتتحاييه حالم بد شده و تو وسط سالن از حال رفتم.ديگه نتونستم برم .آقا نخواست تقدير نامه رو خودش بياره! داد دست يكي از دخترا.منم گفتم بندازش دور.دوستي ادامه داشت تا چند مدت پيش كه فهميدم ام اس دارم .خودم تو اوج نااميدي كارم شده بود به مشكلات اون رسيدن .حتي يه بارم برا همايش ام اسي ها دعوتش كردم موسيقي و آهنگ بود .ازم تشكر كرد .حالا هم همه راه هاي ارتباطي مو قطع كردم.
چيزي كه عذابم مي ده ام اس نيست .درسته كه خيلي زجر مي كشم و هنوز بعد گذشت 5 ماه نتونستم باهاش كنار بيام ولي بيشتر همه ناراحتي هايي كه سراغم مياد ناراحتم نمي كنه.خسته شدم از دارو هاي اعصاب.