من می خوام از تجربه خودم بگم بچه ها ، من در یک محیط اجتماعی بزرگ کار می کنم . با آدمای زیادی هم سر و کار دارم. همیشه درباره بیماریم به راحتی با همه صحبت می کنم . با روحیه خیلی شاد با خنده و شوخی . نمی دونم چه اتفاقی می افته . آیا به نحوه برخورد من ربط داره یا فقط شانس می یارم . اما من تجربه خیلی خوبی در این ارتباط دارم . نه تنها برخورد و ری اکشن بدی نمی گیرم که همه چی درست پیش می ره . اونایی که نمی دونن ام اس چیه می یان ازم می پرسن و من ساعت ها براشون توضیح می دم . می دونین تاثیر توضیحاتم چیه یه نفر میره تو یه خانواده و حالا با شناختی که از ام اس داره دانشش رو وارد یه خانواده جدید می کنه ، خانواده ای که حالا اگه در افراد دور و نزدیک اونا همچین مساله ای پیش بیاد حتما دیگه نگاه درست تری خواهند داشت . اونا خنده ها ، شوخی ها ، سر به سر گذاشتن های من رو می بینند . اما نمی ذارم غیر واقعی هم به ام اس نگاه کنن . اونچه که تو نگاه خودم به بیماری هس به اونا منتقل می کنم . اینکه من یک عمر می تونم همینطور سالم و عالی زندگی کنم و اینکه این امکان هست که بیماریم پیشرفت هم بکنه . بهشون می گم که من برای هر دو حالتش برنامه دارم و در عین حال بهشون می گم تقریبا مطمئنم که تو شرایط اول باقی می مونم . برخوردم طوری بوده که همه کاملا به عنوان یه ادم عادی بهم نگاه می کنن حتی یادشون میره من ام اس دارم مگر اینکه خودم بخوام یادآوری کنم مثلا وقتی خیلی خسته ام و جنب و جوشم زیاد بوده ازشون می خوام بار کار رو به دوش بگیرن چون من احتیاج به استراحت دارم . کیفیت کارم رو در حدی بالا می برم که محیط کار به من نیاز داشته باشه نه من به محیط کار . این اتفاقها در زندگی اجتماعی و فضای غیر کار هم به همین شکله . بله ما ام اس داریم . فعلا هم تا درمان قطعی قراره باهاش زندگی کنیم . اما تا حالا به آدمایی فکر کردین که مثلا یه تصادف رانندگی همه زندگیشون رو عوض می کنه ؟ ام اس اصلا اصلا اصلا آخر دنیا نیست .
Peace begins with a smile