2012/01/16, 03:30 AM
من بدم نمیاد از اولین برخوردام و تجربه ام با بیماری بگم . روز اولی که دچار تاری خفیف دید شدم . می خندیدم و اصلا فکر نکردم چیز مهمیه تا شب که این تاری بیشتر شد و من به یکی از بیمارستان های تخصصی تهران مراجعه کردم اونجا پزشکی داخل چشمم قطره ریخت که ته چشمم رو ببینه . این در حالیه که قبلش با لحن خیلی بدی دعوام کرد که چرا همون صبح نیومدی . ایشون همین طور که چشم رو با دستکاهی که در دستش بود نگاه می کرد شروع کرد با تاسف سر تکون دادن و رو به یکی ، دو پزشک دیگه شیفت که صداشون کرد . می گفت بیاید ببینید . همینجوری هم کاملا معلومه و اون دو تای دیگه هم سر تکون می دادن و با تاسف به من نگاه می کردند . من که شوکه شده بودم مرتب می پرسیدم چی شده ؟ و اونا در حالیکه به هم اشاره می کرددن که یعنی چیزی نگید . می گفتن چیزی نیست .خودتون رو جای من بذارید . یکی از برزخی ترین شب های زندگیم رو اون شب تجربه کردم . و این خانم دکتر پس از شوی کاملی که اجرا کرد بدون هیچ توضیح ضمنی ، گفت فردا اول وقت به صورت اورژانسی باید ام آر آی بدی